درود به شما همراهان همیشگی من مهدی هستم
و ۱۵ ساله در مورد ما قرار هست زمانی هستش که برای اولین بار مرده دنیا و زندگی من قبلا هم دنیا بد باشم نه من در آینده به دنیا می آیند ولی وقتی که من می خواهم زندگی جدیدی را آغاز کنم باید صاحب یک خانواده خوبی داشته باشم خانواده ما یک خانواده سه نفره است یعنی من خودم نت این و اون دیگه خودم یعنی یک هولوگرام از خودم یک فرد دیگر از خدا یعنی ما سه نفر هستیم سه نفر در ۱۳ نفر با یک روز واسه جسم و تفاوت ما وقتی که میرویم همدیگر را اذیت می کنیم آن حس به همه ما سرایت میکند به طور مثال اگر من دستم را بلند کنم و بزنم به سر متین این حس به سر خودم و به سر آن دیگر دت یه یعنی خود هولوگرامی وارد میشود یعنی اگر همدیگر را معرفی کنیم انگار دیگر را محاسبه کنیم یعنی به صورت خیلی گروهی یعنی بوسیدن گروهی دوست داشتن گروهی حتی اگر کسی ما را مورد تجاوز قرار داد انگار به همه ما تجاوز کرده است شاید برای شما لذت داشته باشد ولی برای ما هم چنین چیزی نیست مرسی دوستان عزیز واقعا داستان جالب بود و امیدوارند پردهای داستان من را گرفته باشید و در زندگی خود پیاده کرده باشید زیرا اگر چنین کار را نکرده باشید شما انسان های بسیار خوبی نیستید انسانهای خوب حرف های دیگران را گوش کرده و آنها را گلچین کرده و با آن گوش خود در این گوشی خود می کند و از گوشه دیگر بیرون می آورد زیرا حرفهای آنها برای خود آنها بود از ایران طبق تجربه های کوچکی که در دلدادگی ولی خود داشتند در مقابل شکسته در دل نگه داشتند آنها باعث میشود که اینها از بین برنده این دیدار که تا آخر داستان مرا گوش کردی داستانهای دیگری هم میگذاریم تا یکبار دیگر شما را خداوند