در جنگلی دورافتاده، یک کرم شب تاب به نام کرمی زندگی میکرد. او یک کرم بسیار مهربان و خوشروی بود که همیشه به دیگران کمک میکرد. او دارای بدنی بسیار لطیف و زیبا بود که در تاریکی شب به شدت میدرخشید.
یک روز، کرمی در جستجوی دوستان جدیدی برای بازی و اشتراک گذاری نورش بود. او به یک گلمهرهی کوچک به نام پیتر برخورد کرد. پیتر یک گلمهره خجالتی بود که همیشه در گوشهای از جنگل پنهان میشد. با این حال، کرمی با مهربانی و دوستی خود، پیتر را به آرامش و اعتماد به نفس تشویق کرد تا به او بپیوندد.
با هم، کرمی و پیتر شروع به کاوش در جنگل کردند و نور شب تاب آنها به تمام موجودات جنگل امید و شادی میبخشید. آنها با یک خرس بزرگ به نام براون دوست شدند که به دلیل اندام بزرگ و ترسناکش، همیشه تنها بود. کرمی و پیتر با توجه به خوشروی و مهربانی خود، براون را به دنیایشان دعوت کردند و او هم با خوشحالی پذیرفت.
سپس، سه دوست به یک ماهی زیبا و درخشنده به نام ماریا برخورد کردند. ماریا یک ماهی بسیار بامزه و باهوش بود که همیشه به دنبال ماجراجویی بود. کرمی، پیتر، و براون با خوشروی خود، ماریا را به گروه خود دعوت کردند و او با خوشحالی پذیرفت.
این گروه از دوستان، هر شب در جنگل با هم میبودند و به همدیگر کمک میکردند تا نور شب تابهایشان را با هم به اشتراک بگذارند و جنگل را به رنگهای زیبا و درخشان تبدیل کنند. آنها با هم ماجراهای بسیاری را تجربه کردند و دوستی واقعی را در قلبشان پیدا کردند.
داستان کرم شب تاب نشان میدهد که با کمک و همدلی، میتوانیم دوستان واقعی را پیدا کنیم و با هم به رشد و خلق زیباییها در دنیا کمک کنیم. این داستان به ما یادآوری میکند که هر کسی میتواند دوست باشد و نور خود را با دیگران به اشتراک بگذارد.