سلام به شما دوستان عزیز من رضا هستم و ۲۷ سالمه قدم ۱۷۹ سانتی متر و ۸۰ کیلوگرم هست
ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد وقتی هستش که برای اولین بار عاشق شدم بله عاشق کسی که قرار بود در آینده باهاش ازدواج کنم من اونو خیلی دوست داشتم و اون هم منو خیلی دوست داشت ما و آنها خیلی همدیگر را دوست می داشتی من تصمیم گرفتم رابطهمان را با هم جدی کنم طوری که اگر خداوند خواست با هم ازدواج کنید حتی قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم برای بچه هامون هم گذاشته بودیم یعنی اگر اسم دختر یعنی دختر به دنیا آمد اسمش رو میزاریم راضیه و اگر پسری به دنیا آمد اسمش را می گذاریم محسن کرده بودیم با هم تا این حد حتی برای اینکه دختر و پسرهای مان را خوب تربیت کنیم به کدوم آموزشگاهها بریم برای اینکه ما با هم بتونی زندگی خیلی خوبی را داشته باشی تصمیم گرفتم پا پیش بزارم برم جلو و با خانواده همسر آینده بیشتر آشنا شدم و مشکل این بود که یکی از برادرهای او مخالف مخالف ازدواج ما با همدیگر چون که اون از طرفی خیلی حسود بود و نمیخواست ببینه خواهر کوچکترش قبل از اون ازدواج کنه ولی خوب این چه میشه کرد منم تصمیم گرفتم و بررسی کنم ببینم چرا همیشه پیدا کرد تا آن را راضی کرد هر کاری کردم متاسفانه نشد تا اینکه یه راه دیگه پیدا کردم یکی از دخترهای فامیل رو براش پیدا کردند که با اون برن آشنا بشن و از طرفی وقتی که با هم آشنا میشن با هم تصمیم به ازدواج بگیرد همین هم شد و آنها با هم ازدواج کردم و قرار شد عروسی های داداش همسرم و من در یک هفته انجام بگیره سه روز اول عروسی عناصر روز دوم برسیم اما بالاخره داداش افزود باید زودتر از بقیه می کرد واقعاً داستان قشنگی بود ازدواج بودی با دو تا جایی دیگر یعنی ۴ توجه دوستان عزیز اگه تا آخر داستان و