داستان مادر زنم

احسان هستم و ۳۷ سالمه ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم در مورد سه هفته قبل

از خونه مادر زنم از خودم بگم من حرفامو ۳۷ ساله شرکت نفت کار می کنم حقوق خوبی دارم مزایا اینجا خیلی بالا خانمم هم معلم است شو تو پایه دبیرستان درس میده همینطور که میدونید معلما تو تابستون و ۲۷ اونو روز جمعه ها بالاخره مناسبت ها تعطیل است ولی ما اینطور نیست خلاصه تابستون رسید و ما هم تصمیم گرفتیم مثل همیشه بریم خونه مادر هستم البته من تو هفته تعطیل بوده ولی وقت بعد باید برمیگشتم خونه البته همسرم تابستون تقریباً عکس نوشته میمونه خونه مامانش خلاصه بعد ۳۰ وسیما حرکت کردیم رفتیم خونه مادر زنم واسه اینکه پدر زنم به رحمت خدا رفته است یعنی قبل از این که من با خانم پریسا ازدواج کنم خلاصه این که رفتیم اونجا خیلی عجیب بود که مادرزنم نگاه های عجیب من داشت مونده بودم چی کار کنم من همینجوریشم یه پسر خجالتی بودم حتی الان که سنی از من گذشته نمیدونم چرا مادر زنم هی به من نگاه میکنه پوزخند میزنه چیکار کنم بهش بگم بهش نگم ازش پرسید چرا بهم میخندی گفتم ولش کن دیدم این رفتارا ادامه داره که گفتم خارجی جان چی شده اشتباهی از من ساعت ده آره پسرم اشتباهی که از نبود ولی من نمیبخشمت با خنده گفت من ناخداگاه خندیدم و گفتم خوب بگو خاله جان چی شده من که کاری باهات ندارم و ناراحت نمیشم که گفتم خاله جان بهت میگم تو کلا وقتی که لباس تنت می کنی یه دستوره خودتون نگاه می کنی حداقل با چشات نگاه کنی که پوشیدی که گفتم فالله جدا اینکه لباس عوض نمیکنم ولی وقتی که میرم یه چیزی میپوشم نگاه می کنم با چشمام که گفت بیشتر نگاه دقت کن الان ببین که تا به تا صبح کنار سوراخهای زیرا با توجه به اینکه انگشتات پیداست تا اینو گفت را پایین انداختم دیدم وای ای دل غافل درست میگه اونم از خجالت چی بگم داشتم و می شدم با خودم می گفتم کاش برم زیر زمین و این روزو نمی دیدم دیدم خانومه اومد دید ما مشغول صحبت کردیم که گفت چی شده به من بگین اگه چیزی خنده داره بوده بگین من بخندم که گفت که گفتم خندان نبود عزیزم از مادر زنم پرسید هم نمی خواست بفهم ماجرا از چه قراره بدونی که من اینطوری ضایع شدم خلاصه رفتم که تا آخرین داستان دین داستان گفتم دست از بچه‌هایی که وقتی جورابی چیزی کفشی کلاهی کیفی با خودشان می‌برند یا میپوشم حداقل یه بار نگاه کن هیچی پوشیدن هم هست من نشو تا یه خاطره جذاب دیگه شما رو به خدا میسپارم خدا نگهدارتون به امید دیدار تو ن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *