سلام به تک تک شما همراهان و عزیزان دل علیم ۲۸ سالمه
قدم هم ۱۷۸ سانتی متر هستش و ۸۰ کیلوگرم هستش نسبتاً کم چاقم ولی شکم ندارم چرا همیشه میرم باشگاه ورزش می کنم ماجرا از اینجا شروع شده بود که یه روز مثل همیشه البته باید بگم یه روز مثل هرسال که تابستون تازه شروع شده بود من تصمیم گرفتم یه جایی برم ولی مونده بودم کجا برم خونه ما هم توی اصفهان هستش میتونستم برم خونه خالم مشهد خونه عمه ام اهواز خونه داداشم پیش ما سه تا از بهترین گزینه ها اینا بودند با خودم گفتم چند ساله نرفتن شمال و حال و هوای آن جا عوض کنم خلاصه بار و بندیل سفر رو برداشتم و بستم و فردای اون روز تصمیم گرفتم حرکت کنم به سمت شمال خونه داداشم وقتی که هر کردم حرکت کردم تو راه بودم مونده بودم چی کار کنم از این جا مونده بودم که زنگ زدم به داداشم که با خونه نیستش رفته صفری کاری ولی گفت اونجاست اونجای چند روز بمون تا من بیام نمیدونم چیکار کنم تو دلم گفتم برمیگردم برنگردم آخه من رفته بودم داداشم ببینم گذشته زنداداشم جاستین تنهاست معذب میشه خلاصه تحسین گرفتم با کلیک روی آن در حالی که رسیدم اونجا دیگه برنگردم برم باهاش صحبت کنم و ببینم نظرتون چیه وقتی که زنگ زدم اونم اتفاق خوشحال شد گفت داشت با انگشتم تو راهی من هم گفتم آره ولی منم دودل بودم بیام تو نداشتم اما اونجا نیست رفته سفر کاری که گفت این چه حرفیه حبیب خداست و یکی از شما بهتره این چند روزه که هستین این جا از شمال دیدن کنید گفتم باشه چشم وقت گرفتن زنگ میزنم در را باز کنیم خلاصه رفتم اونجا زنگ زدم داره باز کردم و رفتم اونجا یکم استراحت کرده و غذا خوردن آدم بیدار شدم �خشید اینجا پارکی چیزی مکانتفریحی چیزی نیست که گفت اتفاقاً خیلی هم هست ولی من تا با دیگری بیرون اینجوری نمیشه تو هم اینجا با زیاد با آشنایت نداری چگونه گفت من زنگ بزنم به مهران دوست داشته �ید منو بشناسی گفتم مهران ترابی گفت آره از کجا میشناسی که او رفیق فاب من از اول با من آشنا شده بود و دوست سعید شده بود گفت جدا گفتم آره زنگ بزن بهش بیاد شمارشو ندارم گوشی جدید گرفتم گوشی قبلیم که سوخت هرچه شما داشتم پری گفتم به به آقای ترابی شما کجا اینجا کجا گفت اتفاقاً من اومدم خونه آبجیم البته تابستونا کلا اینجام ولی زمستون میرم خونه خودمون گفتم چقدر عالی برم اتفاق اینجا خیلی تنهام پایه بریم هوای وصل کنید گفت اتفاقاً خیلی هم عالیه منم دنبال یکی از تنهایی بد دردیه که گفتم آره الان تنها نیستیم بزن بریم خلاصه رفتیم بیرون جاهای تفریحی شمال دیدیم آخرم رفتیم دریا خیلی لذت بخش بود گفت این دسته از دوستانی که رفتم سفر به شما حتماً یه با شما را از نزدیک ببینم که واقعاً صفا می کنم هر سری میرم اونجا احساس کنم برای اولین بار همونجا از بس که جذابیت داره ممنون از شما دوستان عزیز داستان هایی داریم در این مورد سفری چیزی جایی حتما بگید یه داستان دیگه شما را به خدا میسپارم خداحافظ