داستان دختر همسایه وقتی خونشون خالی شد

سلام به تک تک شما دوستان عزیز و من علی هستم و
۲۱ سال قدم هم ۱۸۲ سانتی متره و وزنم ۷۹ کیلو هستش

از اونجایی که میشه میرم بدنسازی
تناسب اندام خوبی دارم هر دختری و مرسی به خودش میکنه ماجرا از آنجا شروع شد که یه روز مثل همیشه رفته بودم نانوایی محل نون بخرم یکی از دخترایی که اونجا بودن نظر منو به خودش فکر کرد واقعاً دختر
سری اول که دیدمش زیاد نتونستم
کاری کند چون که اولین بار به دنیا دیده بودم و نمیتونستم سر صحبت رو به هر بهونه ای باز کنم باهاش و طرح دوستی داشت بندازم یه روز مثل همیشه که دوباره رفته بودم تو مسیر نونوایی بودم دیدم داره نون بخر منم از س*** ولی رفته بودم که صبحانه بخرم موقع برگشتن بود که می خواستم به گونه‌ای باهاش صحبت کن مونده بودم چی بگم چی نگم تا اینکه با خودم تصمیم گرفتم برم جلو و باهاش به یه بهونه صحبت کنم
رفتم جلوش کنارش گفتم ببخشید خانم
من نیست چیزی اینجا گم کردن شما ندیدیم
ببخشید چیکار کردی

گفتم شما خودتون میدونید چی گم کردم ولی نمیدونم تصمیمی دین یا نه امیدوارم پشندی گفت و میگه من دزد دزد نیستی ولی دل هرکسی ولی گفتم قلب من داره قلب من اینجا گم شده خندید و وای خدا بخیر کنه عجب سر شیطونی هستی
شهر قلعه پیش من باشه شاید هم نباشه و دروغ بگی گفتم تو قم کجا برم
خودم زدم به اون راه گفتم
ببخشید من دارم میرم یکم کار دارم
حالا تاثیری وقت که میبینمت هر وقت دارین و پس بدین اگه من داد این بهتر خلاصه خندید و من به لبخندی زدم و رفتند تا اینکه یه روز دیگه
کسی که دیدم بله تو یکی از سوپری هایی که کنار همون مولایی بود اونم رفت و در آنجا خرید کنه
ساعت های ۱۱:۱۱ شب اونجا خیلی خلوت
من هم دیدم اون جا داره جنس بر می داره و میخواد بخره منم به همین وقتی که جسم و روح دارم رفتم کنارش او چند قدمی همراه شدم با شما صحبت کنم ببخشید شما شما با هم احوالپرسی گرمی کرد
اینجا چیکار می کنی گفتم که حقیقتش مادر یه چیزی بخرم که واسه فردا صبح چیزی نداریم خوبه
منم گفتم منم همین طور
خلاصه
خلاصه بعدش هم گفت حالا که با هم یه جورایی آشنا میشه بگین اسمتون چیه چند سالتونه چیکار می کنی گفتم اول شما بالاخره خانم مقدم تر که گفتن
دانشمند لیلا هستم ۲۵ ساله بود
دنبالر
خندیدم و گفتم خب بذار منم ازش بدم که بهش گفتم
بهش گفتم من بهمن هستم ۲۷ سالمه حسین دلم مثل خودت گفتم خونت کجاست گفت من آپارتمان روبروی که اونجاست گفتم چه جالب آپارتمان وقتی شما هم که خیلی جالب شده شماره بهداشت گرفتم و در ارتباط بوده اینکه میگن یه مدت نه اینکه به خاطر اینکه کار کردیم نکات نکردیم رابطه مون روز به روز نزدیک‌تر می‌شد تا اینکه خودم گفتم باید پا پیش بگذارند و با این دختر بیشتر آشنا شم ازدواج کنم باهاش البته بیشتر آشنا شده بودم یعنی تو ازدواج بیشتر با هم آشنا شیم خلاصه ازدواج کردیم و هر مصاحبه یه فرزند هستیم که تو راهه مرسی دستتون امیدوارم دعا کنید بچه سالم بدون تو یه داستان دیگه شما را به خداوند میسپارم.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *