داستان خواهر حامله ام


حسین هستم و بیستو هشت سالمه ماجرایی که میخوام بگم در مورد وقتی هستش که رفته بودماصفهان خونه ی خواهرم.

خوب بزارین اول از خانوادم بگم ما یک خانواده شش نفره هستیم من مامان بابام آبجیم که دو سال از من کویچیکتره و دوتا از داداشام که یکی سیزده سالشه و یکی هم ده سالشه

من هم فرزند اول خاناوده هستم

ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز مثه همیشه تو خونه نشسته بودم لنگ سر لنگ خواهرم زنگ زد و بهم گفت که بیام اصفهان گفتم چرا گفتش که آخه شوهرش سفر کاری داره و ممکنه تا یک ماه حتی نیاد خونه

من هم خلی تعجب کردم اخه چرا اینقدر طولانی گفت که قراره به زودی بهش ترفیع بدن ورییس بشه ریسس جدید هم تنزیل پیدا میکنه چون کارش درست نیست و چون اون زورش میاد و مدام شوهرم علیو اذیت میکنه و الان هم فرستادتش سفر کاری

من هم که باردارم تو خونه تنها نمیشه باید یک باشه کمکم کنه و مهمر تز از همه خرید های بیرون از خونه رو انجام بده.

خلاصه تا اینو گفت خیلی دلم سوخت و فورا گفتم باشه تو اولیت پرواز میاد اونجا خلاصه رفته سایت علی بابا واس خرید بلیط هواپیما رفتم بلیط خریدم آنلاین و قرار بود سه ساعت دیگه حرکت کنه یعنی ساعت دوازده ظهر من هم فوری رفتم حموم و خودمو اماده کردم از اونجا هم مستقیم رفتم فرودگاه.

خلاسه بعد از دو سه ساعت رسیدیم اصفهان از فرودگا هم مستقیم رفتم خونه آبجی ام الناز

خونه خیلی نامرتب بود خواهرم هم که حامله و باردار بود نمیتونست زیاد کار کنه

تقریبا هفت ماهی فکر کنم بود که حامله بود.

خلاصه منم دست کمک بودم از شستن ظرفها بگیر تا تمیر کردن و جارو کردن خونه حتی شستن لباس هارو هم خودم انجام میدادم.

یه روز مثه همیشه که صبح بیدار شده بودم دیدم خواهرم نشسته رو به روز تلویزیون داره نگاه میکنه داشت کارتون میدید که خندید م گفتم ععع کارتون چرا نگاه میکنی مگه بچه ای گفت تو نمیدونی داداش وقتی حامله بشی گفتم خدا اون روزو نیاره دلت یه چیزایی میخواد که ممکنه یه بچه 5 ساله بخواد از پاستیلو پفکو جیپس بگیر تا حتی لواشک و دیدن کارتون های بچه گونه

خلاصه یک ماه اونجا بودم و برای هشت تا نه ماهگی دوران بارداری دیه باید یه زن کنارش باشه و من رفتم خونه و جاش مامانم اومد و خلاصه بعد از 9 ماه خواهر زادم فرهان به دنیا اومد که الان شده یه پسر فضول یک سالکه  میخزه  و دست گل آب یده.

مرسی ازتون این داستانو گفتم شما هم اگه خواهر وبرادری داشتین حتما تو روزای سخت کمک حالشون باشه مرسی نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *