داستان زن شوهر دار همسایه

سلامی دوباره به شما عزیزان دلم.

کیوان هستم و 24 سالمه پوستم سبزه روشن هستش و

قدم هم 181 هستش وزنمم حدودا هشتاد کیلو هستش.

ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز که ماه رمضون بود مامانم گفت این حلواهارو بده به همسایهای آپاراتمانی که زندگی میکردیم.

یکی یکی داشتم حلواهارو میدادم.

فقط مونده بود یه همسایه جدید که تازه اومده بودن.

دو دل بودم برم به اینا هم بدم یا نه اخه زیاد باهاشون آشنایی نداشتم از اونور هم مامانم گفتم بود به همه بده این همسایه هم دقیقه واحد رو به رویی ما بود.

بلاخره با کلی کلنجار با خودم گفتم مگه چیه ترس که نداره.

دلو زدم به دریا رفتم درو بزنم.

یواش درو زدم که دیدم درو باز نکردن که دوباره درو محکم تر زدم که دیدم در باز شد و یه دختر خیلی زیبایی درو باز کرد گفت بله بفرمایید شما.

گفتم هسمایه رو به رویی هستم.

من هم که خیره شدم به جمالاتش و گفتم استغفرلله البته تو دلم.

بعد گفتم ببهشید همسایه رو به رویی هستم واستون حلو آوردیم.

که گفت از کجا معلوم همسایه باشین که اونم چه برسه به همسایه رو به رویی شاید هم اصلا اینجا زندگی نمیکنین.

خیلی ناراحت شدم از حرفش حلواهارو گزاشتم رو زمین برشگم خونمون که دید بعد پنح دقیقه همون خانوم در زد و حلواهارو برداشته بود و کاسه رو آورده بود خیلی ازم معذرت خواهی کرد گفت چون تازه اومده با همسایه ها آشنا نشده.

من میدونستم برمیگرده گفتم اشکالی نداره هر کس بود همینکارو میکرد گفت میشه بیام خونتون.

گفتم بفرمایید مامانمم اومد گفتم مامان همسایه جدیدمونه خلاصه اومد تو خونه نشست با همه اعصای خانواده آشنا شد همین مونده بود مامانم سایز چیزمم بده بهش ببخشید سایز کفشمو.

خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت یا شام مفصل هم خوردیم روز بعد هم قرار بود ما بریم خونه اونا و تو این مدت کوتاه با هم خیلی صمیمی شده بودیم.

یک هفته بعد بهم زنگ زد گفت بیا خونمون باهات کار دارم رفتم خونشون گفت میخوام یه کاری کنی برام ولی اینکه قبول هم نکنی ناراحت نمیشم انتخاب با خودته.

گفتم هر کاری میکنم شما فقط امر کنین.

گفت این لیست خریده میخوام این چیزار وبرام بخری ولی شوهرم نفهمه.

اگه بفهمه همه برنامه هام خراب میشه.

لیست خرید و کارتشو داد رفتم براش خریدم.

بله اون داشت برای تولد شوهرش خونه رو تزیین میکرد من و مامنم هم بعد اومدیم کمکش اتاقارو به صورت خیلی عالی تزیین کرده بودیم.

ما خودمو هم لذت میبردیم چه برسه به کسی که قرار  سوپرایز بشه .قرار بود ساعت یک شوهرش از شرکت بیاد خونه همه لامپارو خاموش کرده بودیم ما هم نشسته بودیم.

که دیدم صدای پا میاد از راه پلها گفتم داره میاد همه قایم شین همه قایم شدن اومد خونه لامپا خاموش بود یهو لامپارو روشن کردیم همه با دستو جیغو هورا تولدشو تبریک گفتیم.

مرسی دوستان از اینکه داستانو خونیدن و با ماه مراه بودین این داستانو رو گفتم که بدونین برای سوپرایز کردن عزیزانتون لحظه ای درنگ نکنین.نظر یادتون نره

داستان راضی کردن زن همسایه برای گاییده شدن داستان کوس و کون دادن زن همسایه راضی کردن زن شوهر دار همسایه سکس باحال حشری با زن همسایه راضی کردن برای کون داد کس دادن ساک زدن دختر همسایه

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *