شایان هستم و 34 سالمه قدم هم 179 هستش و وزنم هم 81 کیلوگرم هستش.
منو همسرم ترانه یک ساله که با هم ازدواج کردیم.
رابطمون با هم خیلی نزدیکه و همیشه تو کار های خونه و بیرون از خونه همدیگه رو ساپورت میکنم.
ماجرا از اونجا شروع شد که همسرم بهم گفت عزیزم باهات کار مهمی دارم امید وارم قبول کنی چون بدون رضایت تو عمرا بریم.
گفتم عزیزم چی شده بهم بگو گفت مدیر مدرسه ی ما گفته که برای اردوی دانش اموزی من هم بیام.
گفتم عزیزم من خوشحالی تورو میخوام اینکه میگی باید از من اجازه بگیری.
قبول ولی از نظر من شما صاحب اجازه ای چون من بهت اطمینان کامل دارم.
زنم ترانه که خوشحال شد و گفت مرسی عزیزم ولی اینجا تنها تو وقتی از سرکار بیای غذا درست کردن هم خوب بلد نیستی میخوام به خواهرم نرگس بگم بیاد کمکت و تو کارای خونه کمکت کنه لاقل وقتی من نیستم اون برات غذا درست میکنه.
من هم که از خوشحالی مونده بودم چیکار کنم چون آشپزی هم بلد نیستم و لاقل یکی هست که بعد از اینکه از شرکت بیام خونه برام غذا درست میکنه.
هیچی فردا قرار بود همسرم حرکت کنه و از اونور هم خواهر زنم هم حرکت کرد به سمت خونه و اون هم قرار بود فردا ساعت هفت صبح برسه.
بلاخره روز موعود رسیدو همسرم قراره بره اردو م خواهر زنم هم قراره بیاد خونه.
اول رفتم ترمینال دنبال خواهر زنم نرگس رفتم آوردمش که همسرم گفت عزیزم من امادم باید برم ولی نیازی به زحمت نیست یه لیست خرید اماده کردم برو بخر که یخچال خونه حسابی خالیه این مدتی که من نیستم گشنه نمونین.
خواهر زنم هم که باهاش خدافظی میکرد همسرم که به من گفت من خودم میرم تو برو خریدارو بکن.
اما یک چیز عجیب بود رفتار های عجیب خواهر زنم حتی موقعی که اونو از ترمینال آوردم رفتم خرید کردم اومدم در خونه رو زدم که خواهر زنم اومد درو باز کرد با تعجب نگاش کردم که دیدم داره میخنده.
گفتم چی شده نرگس جان بگو مام بخندیم.
که دیدم بهم گفت بیا تو اون اتاق باهات کار مهمی دارم.
خیلی تعجب کردم از اونور استرس داشتم از اونور ترسیده بودم که چی شده و چکاری باهام داره رفتم تو اتاقی که گفت خودش هم اومد اتاق لامپاش خاموش بود و همه چی تاریک بود یهو دیدم نرگس لامپارو روشن کرد وقتی لامپا روشن شد کلا هنگ کردم باورم نمیشد بچها.
نرگس خواهر زنم حتی فکرشم نمیکردم همچین کاری کنه ازش انتظار نداشتم.
بله نرگس فقط برای من اومده بود. بله موقعی که لامپا روشن شدن همسرمو دیدم با دستو جیغو هورا تولدمو تبریک گفت.
اتاق رو خودشون این مدت تزیین کرده بودن یه کیک چند طبقه مخصوص تولد خریده بودن.اون روز و اون ساعت اون دقیقه و اون ثانیه رو هیچ وقت از یادم نمیره.
مرسی از اینکه باما همراه بودین این داستانو گفتم که قدر عزیزانتونو بدونین همیشه با کوچیکترین بهونها عزیزان یا همسرتون رو شاد کنین.مرسی نظر یادتون نره
داستان کون دادن خواهر زنم تو حمام داستان گاییدن خواهر زن ساک زدن حشری و شهوانی خواهر زنم سکس به یاد ماندنی با خواهر زن سکسیم سکس با خواهر زن جلوی چشمان زنم داستان سکسی ایرانی باحال من و خواهر زنم نرگس