داستان من و زندایی


داستان سکس خشن با زن دایی حشری ام

سلام دوستان داستانی که قراره براتون تعریف کنم کاملا واقعی و خشن هستش من میثم هستم بیست و هفت سالمه بدن ورزشکاری دارم و هفتاد کیلو و قدم هم ۱۸۵ هستش ماجرا از اونجا شروع شد که برای انتخاب رشته برای کارشناسی ارشد رفته بودم شیراز خونه دایی ام داییم هم ۴۹ سالشه و زن دایی من مهشید هم ۴۱ سالشه و از اونجایی که دایی شغلش طوریه که اکثر اوقات خونه نیست و مدام تو سفرای کاری مشغوله و تاجر هستش.

بلیط گرفتم از تهران رفتم سمت شیراز زنگ زدم به دایی گفتم کجایی داطی میخوام بیام خونتون که گفت دایی من سفر کاری دارم اتفاقا خوب کردی میری چون خانومم تنهاست و باید یکی باشه مراقب خونه باشه.گفت واس چه کاری میری گفتم والا انتخاب رشته میکنم و تو شزراز قراره درس بخونم گفت جدی واقعا خیلی خوشحال شدم.

ادرس دقیق خونه رو گرفتم چون چند سالی میشد نرفته بودم خونشون و دقیقا ادرس خونشون تو خاطرم نبود.

هیچی تو مسیر بودیم که بعد چند ساعت رسیدیم.به زندایی زنگ زدم گفتم سلام زندایی چخبرا کجایین گفتم خونم گفتم دایی کجاست گفت همینجاست رفته بیرون خرید کنه تعجب کردم اخه دایی گفت خونه نیست تو سفر کاریه خطلی مشکوک شدم و تصمیم گرفته بودم ب زندایی بگم دارم میام خونشون دیدم حرفاش با حرفایی دایی مچ نیست گفتم برم از نزدیک ببینم واقعیت چیه.

رفتم سمت خونشون رسیدیم و رفتم زنگ در خونه  زن دایی رو زدم دیدم گوشیو جواب داد گفت بله شما.

گفتم با  کن همسایه هستم کلیدامو جا گزاشتم تو خونه کسی خونه نیست البته طوری گفتم معلوم نشه که خودمم.

هیچی از راه پلها که داشتم بالا میرفتم رفت پشت درشون که در بزنم دیدم که صدای حرف  دن میاد گوشمو چسبوندم به‌د  که دیدم زندایی با طه مرد غریبه حرف زدم.

با خودم گفتم یعنی  ندایی به همین راحتی به دایی خیانت میکنه.

گوشیو زدم تو حالت ذخیره صدا و تصویر طوری گزاشتم که فیلم بگیره درو تند  زدم.

که دیدم با دست پاجگی این ور اتاق اونور اتاق میرن فکر میکردم میخواد اون مرده رو قایم کنه.

بعد که د و باز کرد تعجب کرد از دیدنم قرمز شده بود البته ن برای خیانت برای اینکه بهم دروغ گفته بود.بعد که‌اومدم داخل دیدم علی نشسته  و مبل که گفت به به چخبرا مهندس شما کجا اینجا کجا بله ایشون برادر زن داییم بود که فکر میکردم مرد غریبست.ولی بازم خیانت نکرده بود ولی دروِ گفته بود که دایی اینجاست.

خودمو زدم به اون راه گفتم چخبرا دایی کجاست نیستش زندایی گفت ماموریته فردا صبح میرسه خونه.

ممنون دوستان از اینکه داستانو تا اخر خوندین نتیجه اخلاقی داستان اینکه هیچ وقت زود قضاوت نکنیم.

داستان کوس و کون دادم زن دایی داستان سکس با زن دایی تو حمام خونشون داستان کوس و کون دادن زندایی خاطره سکس باحال و حشری شهوانی با زندایی ساک زدن زندایی داستان واقعی گاییدن زندایی زن شوهر دار 

دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “داستان من و زندایی”

  1. پیمان نیم‌رخ
    پیمان

    مرسی واقعا داستان قشنگی بود ممنون ازتون

پاسخ دادن به پیمان لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *