داستان من و پیرزن همسایه

سلام و درود دوستان عزیزم پدرام هستم 38 سالمه داستانی که میخوام تعریف کنم در مورد

پیرزن همسایمون هستش که تازه نقله مکان کردن به محله ی ما و تو آپارتمانی که زندگی میکنیم با ما همسایه هستن و دقیقا طبقه ی بالای ما هستن.

اول از خودم بگم پدرام هستم ساکن کرج 38 سالم هستش و75 کیلو و قد 180 و از اونجایی که بدن ورزشکاری دارم هر کسی مجذوب زیبایی بدن و صورتم میشه. البته اینم بگم چشمام هم سبز رنگ هستش.

ماجرا از اونجا شروع شد یه روز که صبح زود پاشدم برم ورزش کنم دیدم پیرزن همسایمون که البته باید اینم میگفتم در موردش که شوهر نداره و 10 سالی میشه طلاق گرفته آخه چون بچه دار نمیشدن و مشکل از پیرزن بوده اونم 58 سالشه.

هیچی داشتیم میگفتیم بله اونو دیدم که سلط اشغالو میخواد از بالا بیاره پایین البته مسن بود تنهایی رفتنشم سخته چه برسه حالا یه چیزی هم که تو دستاش بود جالب اینه که سطل آشغالی هم که داشت خیلی بزرگ و سنگین بود طوری که من هم به راحتی نمیتونستم ببرمش سطلو ازش گرفتم و یکم چرب زبونی و شیرین زبونی کردم گفتم خاله جان چرا شما وقتی که من هستم بهم زنگ بزن خودم میارم برات گفت اخه پسرم شمارتو ندارم فورا شمارمو بهش دادم و گفتم هر موقع کاری چیزی داشتی بگو من در خدمتم گفت باشه پسرم هیچی سلطلو بردم و کلی ازم تشکر کرد روز بعدش تقریبا ساعت 9 بود من بعد از ورزش کردن داشتم میومدم به سمت خونه که دیدم یکی بهم زنگ میزنه باز همون پیر زن همسایه بود بهش گفتم سلام خاله خوبی چیزی شده گفت هیچی خاله یه سری خرید دارم بیا بالا خونه انجام بده هیچی رفتم بالا دیدم تعارف کرد بیا خونه گفتم نه مرسی گفت این چه حرفیه بیا یه صبحونه ای بخور بعد برو منم که از خدام بود آخه خیلی گشنه بودم رفت تو آشپز خونهکه صبحونه بیاره دیدم که …

پایان قسمت اول…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *