داستان منو همکلاسیم ژیلا به بهونه درس خوندن

یک روز بعد از ظهر، من و همکلاسی‌ام ژیلا تصمیم گرفتیم که برای امتحان ریاضی‌مون با هم درس بخونیم. ژیلا دختری باهوش و بااستعداد بود و همیشه در درس‌ها به من کمک می‌کرد. او ۱۷ ساله بود و قدش حدود ۱۶۵ سانتی‌متر بود. موهای مشکی و بلندی داشت که همیشه به زیبایی جمع می‌کرد و چشمانش قهوه‌ای و درخشان بود.

ما به کتابخانه مدرسه رفتیم تا در یک محیط آرام و ساکت درس بخوانیم. وقتی وارد کتابخانه شدیم، ژیلا گفت: “بیایید یک میز در گوشه بگیریم تا مزاحم کسی نشیم.” من هم با سر تایید کردم و به سمت میز رفتیم.

ادامه خواندن “داستان منو همکلاسیم ژیلا به بهونه درس خوندن”