داستان من و خواهر سپیده

بهنام هستم و 21 سالمه و تازه از خدمت اومدم قدم هم 185 میشه حدودا.

خوب این ماجرایی که میگم فقط چیزی که با چشم دیدمو براتون تعریف میکنم نه کمتر نه بشیتر.

خوب بزارین از اول بگم ما یه خانواده چهار نفری هستیم من مامان و بابام و خواهرم سپیده. ادامه خواندن “داستان من و خواهر سپیده”

داستان گروهی خانوادگی

سلام به همه ی شما عزیزان بیتا هستم و 21 سالمه ماجرا برمیگرده به هفته ی قبل که برای اولین بار تو زندگیم رقم خورد.

خوب بزارین اول از خودم بگم بیتام بیست و یک سالمه ما یک خانواده ی چهار نفره هستیم من و دوتا از خوهرام و مامانم.

ما برادر و پدر نداریم و بابام خیلی وقت پیش فوت کرده وقتی که ما بچه بودیم. ادامه خواندن “داستان گروهی خانوادگی”

داستان من و آبجی سمیرا

سلامی دوباره خدمت همه ی شما عزیزان مرسی از اینکه مارو انتخاب کردین

ماجرا از اونجا شروع شد که مامان و بابام با هم تصمیم گرفتم چند روز برن شمال واس سفر که هوای عوض کنند.

از اونجایی که خواهرم سمیرا کلاسای دانشگاهش مونده بود منم نمیتونستم بیام چون خواهرم تنها بود تو خونه اگه من میرفتم. ادامه خواندن “داستان من و آبجی سمیرا”