داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان

سلام! من میترا هستم و می‌خوام براتون داستان سوپرایز کردن پدرم، ساسان، رو تعریف کنم. همیشه دوست داشتم یه روز خاص برای پدرم بسازم و این بار تصمیم گرفتم که تولدش رو به یه شکل ویژه جشن بگیرم.

چند هفته قبل از تولدش، شروع کردم به برنامه‌ریزی. اول از همه، با مادرم صحبت کردم. گفتم: “مامان، می‌خوام برای بابا یه سوپرایز بزنم. می‌تونی کمکم کنی؟” مادرم هم خیلی خوشحال شد و گفت: “البته! چه ایده‌ای داری؟”

ادامه خواندن “داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان”

داستان عشق شریف و میترا

شریف یک جوان مهربان و خوش قلب بود که در یک محله‌ی کوچک زندگی می‌کرد. او همیشه به همسایگانش کمک می‌کرد و در زمان‌های سخت همواره حاضر بود تا به آنها اعتماد و امید بدهد. یکی از همسایگان شریف، دختری جوان به نام میترا بود.

میترا، دختری زیبا و با اخلاق بود که از طریق پنجره‌ی خانه‌اش، شریف را می‌بیند و همیشه از خوبی و مهربانی او تحسین می‌کرد. میترا در مقابل خانواده‌اش به شریف اشاره می‌کرد و داستان‌هایی از او برای آنها می‌گفت. او همیشه به آرزوی دیدار با شریف امیدوار بود. ادامه خواندن “داستان عشق شریف و میترا”