داستان عسل و پسرخاله رضا

در روستایی دور افتاده، زندگی عسل و پسرخاله اش رضا بسیار ساده و خوشایند بود. عسل مادری مهربان و مراقب بود که همیشه به رضا اهمیت می‌داد و از او مراقبت می‌کرد. رضا پسری با خلاقیت و شوخ‌طبع بود که همیشه به دنبال ماجراجویی و کشف چیزهای جدید بود.

یک روز، عسل و رضا تصمیم گرفتند برای اولین بار به جنگل بروند. آنها با هیجان و شور و شوق به جنگل رسیدند و زیبایی‌ها و رازهای آن را کشف کردند. در حین کاوش در جنگل، آنها به یک رودخانه زیبا برخورد کردند که روی صخره‌ها جریان داشت. رضا از این منظر زیبا طرفدار شد و تصمیم گرفت از روی صخره‌ها به آب رودخانه برقصد. ادامه خواندن “داستان عسل و پسرخاله رضا”

 داستان دختر خاله نازنین

آنها در سال ۲۰۱۶ میلادی من متوجه شدم بعد از زندگی شدی که داشتم ظاهراً سرطان داشتم این سرطان باعث شده که من از زندگی ناامید شم همچنان من دوست میدارم که همیشه هوامو دارند شاید براتون سوال بشه به خاطر چی اینجوری شدم به این دلیل که من

ادامه خواندن “ داستان دختر خاله نازنین”