علی هستم ۲۱ سالمه ماجرایی که می خوام براتون بگم در مورد
در مورد وقت است که رفته بودم خونه داداشم
داستان دوست دخترم جلوی چشم مادر زنم
آرش هستم و ۲۱ سالمه و قدم ۱۷۹ سانتی متر هستش وزنم هم ۶۸ کیلو هستش همیشه میرم بدنسازی و به روی اندام و بدن خیلی حساسم همیشه تمرین میکنم و اگر کوچکترین مشکلی ببینم توی بدنم سعی می کنم…
داستان دخترم وقتی زنم بیرون بود
سلام به همه شما دوستان عزیز من اکبر از توماس ۴۹ سالمه
ماده خانواده سه نفری زندگی میکنیم من
داستان عروس به پدر شوهر
سلام به تک تک شما دوستان عزیز با یه داستان دیگه داستان عروس و پدر زن
داستان منو بابام
سلام ساناز هستم 19 سالمه وزنم 59هستش قدم نسبت به سنم و وزنم خیلی بیشتره چون من ورزشکارم و اندام نسبتا خوب دارم و یه ماجرایی که میخوام بگم
در مورد خودمو بابا علی هستش
داستان من خاله شهین تو عروسی دایی رضا
سلام به تمامی دوستان عزیز من امروز در خدمتتون هستم با یک خاطره خیلی ناز از خودمو خاله جونم .
بزارید خودمو معرفی کنم من متولد سال 80هستم و این اتفاق تو سال 96 پیش اومد یعنی اون موقع من 16 سالم بود و خالم شهین یه 5سالی از بزرگتر بود ولی رابطه ما خیلی شکر قندی بود. ادامه خواندن “داستان من خاله شهین تو عروسی دایی رضا”
داستان من و عمه کوثر
سلامی دوباره خدمت یکایک شما عزیزان همیشه در صحنه.
و دوستداران فانتزی های خاص.
به نام خدا میلاد هستم و دو سالی میشه که رشته مدیریت بازرگانی میخونم.
ماجرا از اونجا شروع شد که واس استراحت بعد از امتحانات دانشگاهی چند روزی برم خونه ی عمه ام کوثر.
خلاصه خودمو برای سفر آماده میکردم تا بتونم فردای روز بعدش زودتر برم خونه ی عمه ام کوثر. ادامه خواندن “داستان من و عمه کوثر”
داستان خواهرم و من جلوی شوهرش
سلام به همه ی شما عزیزان میثم هستم و 25 سالمه قدم هم177 هستش چشمام هم مشکیه موهامم همینطور رنگ پوشتمم سفیده و 70 کطلو وزنمه.
ماجرا از اونجا شروع شد که تصمیم گرفتم برم خونه ی خواهرم اصفهان.
خونه ی ما هم تهرانه.
زنگ زدم بهشوهر خواهرم بهش گفتم کجایی میخوام بیام خونتون که گفت اگه میخوای به خواهرت نگم که سوپرایزش کنیم چون روز تولدشم نزدیکه.
خلاصه من هم تصمیم گرفتم روز بعدش حرکت کنم رفتم از قبل بلیط خریدم.که فردای روز بعدش حرکتکنم برم خونه ی خواهرم. ادامه خواندن “داستان خواهرم و من جلوی شوهرش”
داستان من و مامانم
صبا هستم و 19 سالمه داستانی که میخوام براتون بگم با خیلی از داستان های دیگه که بقیه تعریف میکنن فرق میکنه و خیلی خاص هستش.
هم برای من هم برای مادرم.
اول از خودم بگم صبا هستم 19 سالمه چشم هام عسلی هستش موهام هم قهوه ای کم رنگ هستش.پوستم هم سفیده.
از مامانم بگم اون هم 35 سالشه و اختلاف سنیش با من زیاد نیست قدش هم حدودا 160 هستش اونم مثه من مرتیب ورش میکنه و اندام لاغری داری طوری که هر کس من و مامانم رو میبینه فکر میکنه ما خواهریم و مامانم خواهر بزرگه در صورتی که اینطور نیست از اونجای که مادرم زود ازدواج کرده و منم فرزند اولم اختلاف سنی ما 16 سال بیشتر نیست.
وقتی کوچیک بودم بابام تو یه حادثه تصادف به رحمت خدا رفت از اون موقع مامانم هم نقش پدر هم نقش برادر نداشتمو بازی میکنه و حتی خواهر نداشتم.
به خاطر همین میگم رابطه من و مادرم خیلی خاصه.
ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز از دانشگاه اومدم کسی خونه نبود در صورتی که مامانم این موقع باید خونه میبود و امروز شیف نبود. ادامه خواندن “داستان من و مامانم”
داستان خشن و زوری من و ننه جونم
سلام به شما عزیزان عزیز تر از جان.
پوریا هستم و 18 سالمه من مامان جونم با هم زندگی میکنیم.
بابام هم من وقتی بچه بودم به رحمت خدا رفت.
مامانم هم معلمه و 38 سالشه. ادامه خواندن “داستان خشن و زوری من و ننه جونم”