داستان من و خواهر زادم افسانه

علی هستم و 21 سالمه فرزند آخر خانوادده هستم خواهر بزرگم هم بچهاش هم سنای من میشه.


ماجرا از‌اونجا شروع شد که ت۱مقم گرفتم برم دیدن خواهر و خواهر زادم تو کرج زندگی میکردن. ادامه خواندن “داستان من و خواهر زادم افسانه”

داستان من و خواهر زادم

سلامو درودی دیگر به شما عزیزان‌دلم.
یکتا هستم و 29 سالمه من فرزند آخر خانواده هستن و همه جز من ازدواج کردن.


خواهر بزرگم هم بچهاش تقریبا اندازه من هستند.و یه جورایی حق مادری داره به گردنم.
اسم اولین نوه ی بزرگه مامان بابام پیام هستش و اونم 26 سالشه از اونجایی که من و پیام تقریبا هم سنیم.
با همدیگه‌هم بازی بودیم تو بچگی و رابطمون با هم خیلی نزدیکه طوری که با هم راحتیم که هر سوال و یا کاری از هم بخوایم رو بدون خجالت از هم میپرسیم و بدون هیچ چشم داشتی همدیگه رو کمک میکنیم. ادامه خواندن “داستان من و خواهر زادم”