داستان منو کره خر ( الاغ ) تو باغ

من یه مرد ۳۰ ساله‌ام، با قد متوسط و موهای قهوه‌ای. همیشه آدمی شوخ‌طبع و خوش‌مشرب بودم. یک روز تصمیم گرفتم به باغ پدری‌ام برم. باغی بزرگ و سرسبز که پر از درختان میوه و گل‌های رنگارنگ بود. وقتی به باغ رسیدم، متوجه شدم که یک کره‌خر (الاغ) هم اونجا هست. این کره‌خر، اسمش “بامداد” بود و خیلی بازیگوش و شیطون بود.
بامداد یه کره‌خر قهوه‌ای با گوش‌های بزرگ و چشمای درخشان بود. وقتی من رو دید، با صدای بلندی نعره زد و به سمتم اومد. من هم با خنده گفتم: “سلام بامداد! امروز می‌خوای چه کار کنیم؟”

داستان عشق من به خرم بامداد

سلام! من مهران هستم و می‌خوام براتون داستان عشق عمیق و خاصی که به خر خودم دارم رو تعریف کنم. شاید بگید که عشق به خر چطور ممکنه، اما برای من این عشق خیلی واقعی و عمیقه.

از بچگی همیشه توی روستا بزرگ شدم و خرها جزو زندگی ما بودن. وقتی که بچه بودم، پدرم یه خر به نام “بامداد” خرید. بامداد خیلی خاص بود. وقتی اولین بار دیدمش، با اون گوش‌های بزرگ و چشم‌های مهربونش، قلبم رو برد. از همون روز تصمیم گرفتم که بهترین دوستش بشم.