داستان میترا و بهاره

در یک شهر کوچک و زیبا، دو دختر جوان به نام‌های میترا و بهاره زندگی می‌کردند. میترا و بهاره دوستان صمیمی بودند و همیشه با هم وقت می‌گذراندند. آنها در کنار هم، رویاهای بزرگی برای آینده خود داشتند و به دنبال موفقیت و خوشبختی در زندگی بودند.

میترا دختری با هوش و استعداد بود. او همیشه به تحصیلات خود علاقه زیادی داشت و هدفش ادامه تحصیل در دانشگاه بود. بهاره به طرف دیگر، دختری پرانرژی و خلاق بود. او به هنر علاقه عمیقی داشت و می‌خواست به عنوان یک هنرمند موفق شناخته شود.

هر دو دختر برای رسیدن به رویاهایشان بسیار تلاش می‌کردند. میترا سال‌ها درس خواند و بهاره نیز هنر خود را تمرین می‌کرد. آنها با هم به یکدیگر انگیزه و اعتماد به نفس می‌دادند و همدیگر را به پیشرفت تشویق می‌کردند. ادامه خواندن “داستان میترا و بهاره”

داستان من با دختر همسایه به بهانه درس خوندن

ملیکا هستم و 19 سالمه قدم هم 165 میشه حدودا  و امسال اولین سالی هستش که میرم دانشگاه.

ماجرا از اونجایی شروع شد که یکی از هم رشته ای هام که تازه امسال قبول شده دانشگاه مثه خودم اونم هم ترمولک هستش. ادامه خواندن “داستان من با دختر همسایه به بهانه درس خوندن”