داستان

درود به همه ی شما دوستان و عزیزان همیشه در صحنه خصوصا صحنه های خلق هنر های تجسمی.

خوب دوستان زیاد وقتتون رو نمیگیرم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیته تنها چیزای رو که ددیم و شنیدم براتون تعریف میکنم نه کم و نه زیاد از حد

من بهزاد هستم و نوزده سالمه و تازه قبول شدم دانشگاه و از طرفی هم تولدم نزدیک بود و قرار بود دوشنبه هفته بعد جشن تولدم رو بگیرم.

ادامه خواندن “داستان”

داستان من و خواهرم

محسن هستم و 24 سالمه خوببزارین اول از خودمون بگم مایک خانواده 5 نفر هستم من مادرم پدرم و دوتا از خواهرام یکی سپیده که 20 سالشه آبجی کوچیکم هم 12 سالشه.

رابطه من و خواهرم از اونجایی که تقریبا هم سنیم خیلی نزدیکه همیشه تا مشکلی و چالشی تو زندکیامون داشته باشیم به هم میگیم حداقل اگه نتونیم به هم کمک کنیم لاقل شنودنده ی خوبی برای هم هستیم. ادامه خواندن “داستان من و خواهرم”

داستان من و برادرم

بازم درود به تکتک شما دوستان عزیز و روشن فکر.

مهران هستم و  سالمه ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به همین ماه قبل هستش یعنی آخرین ماه تابستون شهریور ماه

تا اون موقع تابستون من جایی واس سفر نرفتم. ادامه خواندن “داستان من و برادرم”