داستان من و مامانم

صبا هستم و 19 سالمه داستانی که میخوام براتون بگم با خیلی از داستان های دیگه که بقیه تعریف میکنن فرق میکنه و خیلی خاص هستش.

هم برای من هم برای مادرم.

اول از خودم بگم صبا هستم 19 سالمه چشم هام عسلی هستش موهام هم قهوه ای کم رنگ هستش.پوستم هم سفیده.

از مامانم بگم اون هم 35 سالشه و اختلاف سنیش با من زیاد نیست قدش هم حدودا 160 هستش اونم مثه من مرتیب ورش میکنه و اندام لاغری داری طوری که هر کس من و مامانم رو میبینه فکر میکنه ما خواهریم و مامانم خواهر بزرگه در صورتی که اینطور نیست از اونجای که مادرم زود ازدواج کرده و منم فرزند اولم اختلاف سنی ما 16 سال بیشتر نیست.

وقتی کوچیک بودم بابام تو یه حادثه تصادف به رحمت خدا رفت از اون موقع مامانم هم نقش پدر هم نقش برادر نداشتمو بازی میکنه و حتی خواهر نداشتم.

به خاطر همین میگم رابطه من و مادرم خیلی خاصه.

ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز از دانشگاه اومدم کسی خونه نبود در صورتی که مامانم این موقع باید خونه میبود و امروز شیف نبود. ادامه خواندن “داستان من و مامانم”