داستان من و خاله مینا

پدرام هستم و 21 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به هفته قبل هستش.

اون موقع تازه رفته بودم خونه ی خاله ام مینا.

رابطه منو خاله مینا مدتی بود که خراب شده بود.

منم دنبال این بودم برم خونه اش و یه جورایی باهاش آشتی کنم.

خلاصه بارو بندیل سفرو بستم و شب قبل آماده شدم. ادامه خواندن “داستان من و خاله مینا”

داستان من و خواهر زادم

سلامو درودی دیگر به شما عزیزان‌دلم.
یکتا هستم و 29 سالمه من فرزند آخر خانواده هستن و همه جز من ازدواج کردن.


خواهر بزرگم هم بچهاش تقریبا اندازه من هستند.و یه جورایی حق مادری داره به گردنم.
اسم اولین نوه ی بزرگه مامان بابام پیام هستش و اونم 26 سالشه از اونجایی که من و پیام تقریبا هم سنیم.
با همدیگه‌هم بازی بودیم تو بچگی و رابطمون با هم خیلی نزدیکه طوری که با هم راحتیم که هر سوال و یا کاری از هم بخوایم رو بدون خجالت از هم میپرسیم و بدون هیچ چشم داشتی همدیگه رو کمک میکنیم. ادامه خواندن “داستان من و خواهر زادم”