پدرام هستم و 21 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به هفته قبل هستش.
اون موقع تازه رفته بودم خونه ی خاله ام مینا.
رابطه منو خاله مینا مدتی بود که خراب شده بود.
منم دنبال این بودم برم خونه اش و یه جورایی باهاش آشتی کنم.
خلاصه بارو بندیل سفرو بستم و شب قبل آماده شدم. ادامه خواندن “داستان من و خاله مینا”