روزی روزگاری، در یک شهر کوچک، مردی به نام امیر زندگی میکرد. امیر به زنش، سارا، بسیار علاقهمند بود و همیشه سعی میکرد او را خوشحال کند. نزدیک تولد سارا بود و امیر تصمیم گرفت که یک سوپرایز ویژه برای او ترتیب دهد. اما این کار به تنهایی برایش سخت بود، بنابراین به خواهر سارا، نازنین، مراجعه کرد.
خواهر زنم
درود به همگی میلاد هستم و 31 سالمه ماجرایی که میخوام براتون بگم
در مورد دو ماه قبل هستش که خواهر زنم به خونه ام اومده بود. ادامه خواندن “خواهر زنم”
داستان من و خواهر زنم
داستان کوندادن و ساک زدن یواشکز خواهر زنم تو زیرزمین
مسعود هستم ۳۱ سالمه ۷۶ کیلو هستم و قدمم ۱۸۲ هستش و تو مشهد زندگی میکنیم زنم هم دو سال از من کوچیکتره و اسمش ملیکا هستش و خواهر زنم هم پروانه هستش و از زنم سه سال کوچیکتره و با هم رابطمون خیلی نزدیکه مثه خواهر برادریم و با هم خیلی راحتیم.طوری که در مورد هر چی که فکرشو بکنین در موردش با هم حرف زدیم و میزنیم.