داستان دوستی من و پسر افغانی

سلام! من بهنام هستم و می‌خوام براتون از دوستی‌ام با صهیب بگم. صهیب یه پسر افغانیه که چند سال پیش به محله‌ی ما اومد. اولش که اومد، من خیلی کنجکاو بودم که ببینم چه جوریه. چون همیشه از بچگی با بچه‌های ایرانی بزرگ شده بودم و هیچ وقت با کسی از افغانستان دوست نشده بودم.

داستان عشق شریف و میترا

شریف یک جوان مهربان و خوش قلب بود که در یک محله‌ی کوچک زندگی می‌کرد. او همیشه به همسایگانش کمک می‌کرد و در زمان‌های سخت همواره حاضر بود تا به آنها اعتماد و امید بدهد. یکی از همسایگان شریف، دختری جوان به نام میترا بود.

میترا، دختری زیبا و با اخلاق بود که از طریق پنجره‌ی خانه‌اش، شریف را می‌بیند و همیشه از خوبی و مهربانی او تحسین می‌کرد. میترا در مقابل خانواده‌اش به شریف اشاره می‌کرد و داستان‌هایی از او برای آنها می‌گفت. او همیشه به آرزوی دیدار با شریف امیدوار بود. ادامه خواندن “داستان عشق شریف و میترا”