وقتی به جنگل رسیدیم، هوای تازه و بوی درختان تازه را حس کردیم. همسرم گفت: “چقدر اینجا زیباست! بیایید یک جا پیدا کنیم و صبحانهمون رو بخوریم.” ما هم به دنبال یک مکان دنج و زیبا گشتیم و در نهایت زیر یک درخت بزرگ نشسته و صبحانهمون رو آماده کردیم.
در حین خوردن صبحانه، برادر من شروع کرد به تعریف کردن داستانهای خندهدار از دوران بچگیمون. همهمون به شدت میخندیدیم و یاد خاطرات خوب گذشته میافتادیم. همسرم هم گفت: “چقدر خوبه که اینجا هستیم و میتونیم با هم وقت بگذرانیم.”
بعد از صبحانه، تصمیم گرفتیم کمی پیادهروی کنیم. در حین پیادهروی، به یک دریاچه زیبا رسیدیم. آب دریاچه به قدری شفاف بود که میتوانستیم ماهیها را ببینیم. برادر من پیشنهاد داد که کمی قایقسواری کنیم. ما هم با کمال میل قبول کردیم.
وقتی در قایق بودیم، همسرم گفت: “این لحظهها خیلی ارزشمندند. باید همیشه سعی کنیم وقت بیشتری را با هم بگذرانیم.” من هم با او موافق بودم و به این فکر کردم که چقدر مهم است که از لحظههای زندگیمون لذت ببریم و با عزیزانمون وقت بگذرانیم.
وقتی به خانه رسیدیم، هنوز حس و حال آن روز در ما بود. همسرم گفت: “چرا این خاطره را ثبت نکنیم؟” و من هم با کمال میل قبول کردم. تصمیم گرفتیم یک آلبوم عکس درست کنیم و عکسهای آن روز را در آن قرار دهیم.
ما شروع کردیم به جمعآوری عکسها و نوشتن یادداشتهایی درباره هر کدام. برادر من هم به ما ملحق شد و هر کدام از ما داستانهای خندهدار و لحظههای خاص آن روز را نوشتیم. این کار نه تنها باعث شد که خاطرات آن روز را زنده نگه داریم، بلکه به ما یادآوری کرد که چقدر مهم است که لحظههای خوب را با هم به اشتراک بگذاریم.
چند روز بعد، ما تصمیم گرفتیم که هر ماه یک سفر کوچک به طبیعت داشته باشیم. این تصمیم باعث شد که نه تنها با همسرم و برادرم بیشتر وقت بگذرانیم، بلکه به دیگر اعضای خانواده هم دعوت کنیم. هر بار که به طبیعت میرفتیم، با خودمان خوراکیهای خوشمزه میبردیم و بازیهای مختلفی انجام میدادیم.
این سفرها به ما کمک کرد تا روابطمان را تقویت کنیم و از زندگی لذت ببریم. ما یاد گرفتیم که زندگی پر از چالشها و مشغلههاست، اما باید همیشه زمانی را برای عزیزانمان اختصاص دهیم.
در یکی از سفرها، همسرم به من گفت: “این لحظهها برای ما خیلی ارزشمندند. باید همیشه سعی کنیم از آنها لذت ببریم.” من هم با او موافق بودم و به این فکر کردم که چقدر خوب است که در کنار هم هستیم و میتوانیم از زندگی لذت ببریم.
این داستان به ما یاد داد که زندگی کوتاه است و باید هر لحظهاش را گرامی بداریم. ما تصمیم گرفتیم که همیشه به یاد داشته باشیم که خانواده و دوستان مهمترین چیزها در زندگی هستند و باید برای آنها وقت بگذاریم.
و اینگونه بود که سفرهای کوچک ما به یک سنت تبدیل شد و هر بار که به طبیعت میرفتیم، نه تنها از زیباییهای آن لذت میبردیم، بلکه یادآوری میکردیم که چقدر خوشبختیم که یکدیگر را داریم.