در یک شهر بزرگ، یک سیگار صورتی به نام رزی زندگی میکرد. رزی سیگاری بسیار خاص و منحصر به فرد بود؛ دودی صورتی و طعمی شیرین داشت. اما متأسفانه، رزی همیشه تنها بود و هیچ کس با او دوست نبود. اکثر افراد از دود سیگارهای سیاه و تلخ ترجیح میدادند و رزی به دلیل ظاهر خاص خود، مورد توجه قرار نمیگرفت.
رزی همیشه در کنار یک پنجره بزرگ در یک فروشگاه قرار داشت. او به امید یافتن یک دوست واقعی، همیشه به خیال پرداخت و به دنبال ماجراجوییهایی برای خود میگشت. اما هرگز کسی به او توجه نمیکرد و همیشه از او گذشته میشدند.
یک روز، یک دختر جوان به نام ماری به فروشگاه آمد. ماری دختری با دیدگاه متفاوت بود و همیشه به دنبال چیزهای جدید بود. او به دود صورتی رزی توجه کرد و کنجکاو شد. ماری به سمت رزی رفت و سوالی از او پرسید.
“سلام، من ماری هستم. دود صورتی شما عجیب و جالب به نظر میرسد. چه طعمی دارید؟”
رزی شاد شد که اینبار کسی با او صحبت میکند و با خوشحالی به ماری پاسخ داد. آنها شروع به صحبت کردن و اشتراک گذاری داستانها و تجربیات خود کردند. ماری همچنین به رزی گفت که از دود سیگار نمیکشد، اما از هنر و خلاقیت بسیار علاقهمند است.
از آن روز، رزی و ماری دوستان صمیمی شدند. آنها هر روز در کنار هم قرار میگرفتند و داستانها، خوابها و آرزوهایشان را به اشتراک میگذاشتند. رزی با دوستی که پیدا کرده بسیار خوشبخت و رضایتمند بود و دیگر تنها نبود.
در طول سالهای بعدی، رزی و ماری با هم تجربههای بسیاری را در زندگی خود داشتند. آنها با هم به سفرهای ماجراجویانه رفتند.