داستان زن سن بالای دوستم

علی هستم 39 سالمه قدم هم 185 میشه و تو یکی از شرکت های خصوصی کار میکنم.

البته هنز ازدواج نکردم ولی همیشه سعی میکنم یه کسی مناسبی پیدا کنم.

ماجرا از اونجا شروع شد که تصمیم گرفتم برم خونه ی دوستم.

چون تا با هم بتونیم پروژه های کاری رو انجام بدیم.

دوستم اسمش رضا هساش و 48 سالشه و تقریبا 9 سال از من بزرگتره.

زن دوستم رضا هم اسمش نسرین بود اونم 47 سالش بود و من در مقابل اونا بچه بودن.

از اونجایی که کارم تو شرکت عالی بود واس انجام پروژ های گروهی همه بچها میخ واستن من تو گروهشون باشم.

ولی من رضا رو ترجیح دادم چن هم سروسنگینه و هم حرف گوش کن.

وقتی که برای بار جدید رفته بودم خونه ی دوستن نگاهاب نسیرین خانم خیلی عجیب بود.

ولی نمیدونستم درک کنم این نگاها دلیلش چیه.

تا اینکه رضا واس یه سری خرید محبور بود وسط پروژ هبره اونکار وانجام بده و بعدش بگررده.

تو همین حین بود که همسرش نسیرین اومد نزدیکم ماتو مبهوت نگاش میکردم نمیدونستم چیکار کنم.

بهم گقت آقا علی میتونم یه سوالی ازتون بپرسم اینکه قبول کنین یا نه دست خودتونه.

ولی خواهشا از حرفام ناراحت نشین.

گفتم باشه چشم بگین لطفا.

وقتی بهم گفت چی ازم میخواد کاملا هنگ کردم هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم.

بله بهم گفته بود لطفا به اقا رضا نگو اگه قبول نمیکنی.

گفتم موردی نداره.

بله اون ازم خواستگه بود با خواهر آقا رضا ازدواج کنم اونم 32 سالش میشد و دختر دم بخیه.

و من هم مثه اون مجر.

بعد از کلی تحقیق بلاخره رفتم خواستگاری و بزرگترین حامی من آقا رضا بود الان یک سالی میشه با مهین همسرم و خواهر رضا ازدواج کردم.

مرسی ازتون حتما کامنت بزارین دوستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *