فرزادم و 23 سالمه تو اهواز زندگی میکنیم قدم هم 180 میشه حدودا.
یه روز تصمیم گرفتم واس چند روزی هوایی عوض کنم برم شیراز خونه ی عموم و زن عموم اینا.
تابستون سال پیش بود اوایل تیر بود و تازه تعطیلات تابستونی شروع شده بود.
و منم تازه امتحانات دانشگاهیم تموم شده بود. ادامه خواندن “داستان من و زن عمو”