داستان مامان و دوست بابام

داستان خون دادن مامانم به دوست بابام.
درود به شما همه ی عزیزان


من پدرام هستم و 19 سالمه توی تهران زندگی میکنم خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیت هستش.
اسم دوست بابام هم عباس هستش که ما بهش میگیم عمو عباس با بابام رابطه خیلی نزدیکی داره.
بابام هم شغلش طوریه که همیشه خونه نیست.
و میره سفرای کاری و تو خونه من و مامانم میمونیم.
ماجرا‌ از اونجا شروع شد که یه روز بابام رفته بود سفر کاری و شب همون روز دوست بابام یعنی همون عمو عباس اومد. ادامه خواندن “داستان مامان و دوست بابام”