داستان خواهر حامله ام

حسین هستم و بیستو هشت سالمه ماجرایی که میخوام بگم در مورد وقتی هستش که رفته بودماصفهان خونه ی خواهرم.

خوب بزارین اول از خانوادم بگم ما یک خانواده شش نفره هستیم من مامان بابام آبجیم که دو سال از من کویچیکتره و دوتا از داداشام که یکی سیزده سالشه و یکی هم ده سالشه ادامه خواندن “داستان خواهر حامله ام”

داستان محارم مامان

سلام به همه ی عزیزان همیشه در صحنه من هومن هستم و 31 سالمه ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به همین یک ماه قبل هستش بله اون موقع بابام رفته بود سفر کاری و منو مامانم خوه بودیم ومن بودم با کلی  مسولیت.

بله مسولیت دیگه مثل قبل نبود که فقط بخورو بخواب باید صبح زود میرفتم بیرون نون میگرفتم صبحونه اگه نبود میرفتم میخریدم. ادامه خواندن “داستان محارم مامان”

داستان من و مامان جونم

سلام به شما عزیزان میثم هستم و 18 سالمه ماجرایی که میخوام براتون بگم تک به تک کلمه هاش فقط چیزیه که با چشمای خودم دیدم باور کردن  نکردنشون با شما عزیزان.

ماجرا از اونجا شروع شد چند روزی بود متوجه رفتار های عجیب مامانم شده بودم.

ولی برام سوال بود یعنی ه اتفاقی افتاده نکنه من کار بدی انجام دادم و بروم نمیاره.

یا اینکه هی مشکلی به وجود اومده و من نمیدونم. ادامه خواندن “داستان من و مامان جونم”