داستان من و زن عمو

فرزادم و 23 سالمه تو اهواز زندگی میکنیم قدم هم 180 میشه حدودا.

یه روز تصمیم گرفتم واس چند روزی هوایی عوض کنم برم شیراز خونه ی عموم و زن عموم اینا.

تابستون سال پیش بود اوایل تیر بود و تازه تعطیلات تابستونی شروع شده بود.

و منم تازه امتحانات دانشگاهیم تموم شده بود. ادامه خواندن “داستان من و زن عمو”

داستان به یاد ماندنی با زن عموم

داستان سکس حشری و به یاد ماندنی با زن عموم

درود به‌شما دوستان عزیزم افشین هستم و 27 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به دو هفته قبل بود اون موقع خانوادگی تصمیم گرفتیم بریم خونه عمو اینا.


خلاصه اون جوقع که بحث سفر پیش اومد قرار بود روز بعدش ساعت ۸ صبح حرکت کنیم که به شب نخوریم.
و شب تصمیم گرفتیم که خودمونو اماده کنیم تا راحت صبح بدون هیچ مشکلی که از قبل اماده بودیم زود بتونیم حرکت کنیم.
بلاخره روز موعود رسید ساعت شش بود که مامان بیدارم کرد. ادامه خواندن “داستان به یاد ماندنی با زن عموم”