داستان

درود به همه ی شما دوستان و عزیزان همیشه در صحنه خصوصا صحنه های خلق هنر های تجسمی.

خوب دوستان زیاد وقتتون رو نمیگیرم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیته تنها چیزای رو که ددیم و شنیدم براتون تعریف میکنم نه کم و نه زیاد از حد

من بهزاد هستم و نوزده سالمه و تازه قبول شدم دانشگاه و از طرفی هم تولدم نزدیک بود و قرار بود دوشنبه هفته بعد جشن تولدم رو بگیرم.

ادامه خواندن “داستان”

داستان من و خواهرم

اول از خودم بگم افشینم و 24 سالمه و دانشجو هستم.

قدم هم 180 میشه حدودا و پوستمم سفیده.چشمام هم سبزه و موهامم قهوه ای کم رنگ و نیمه بور هستش

داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به همین ماه قبله اون موقع تازه از دانشگاه اومده بودم.

مامان بابا هم رفته بودم خونه خالم که تو محله ی نزدیک ما زندگی میکردن. ادامه خواندن “داستان من و خواهرم”