دسته: داستان سکسی ترسناک
-
داستان ازدواج دختر دایی میترا
در یک روز آفتابی، دختری جوان به نام میترا در حال پیمودن خیابان ها بود. او از باغ های شاد و گلستان های زیبا عبور میکرد و در دلش آرزوی داشتن یک خانواده معطر و پر از عشق را حمل میکرد. روزها میترا به دنبال عشق و احساسات خالص بود. او زمان زیادی را صرف…
-
داستان ارباب و برده
سلام به شما دوستان عزیز
-
داستان ارباب و برده با شکنجه واقعی جدید
سلام به شما دوستان عزیز من میلاد هستم و ۲۱ سران ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم از اونجا شروع شد که یکی از….