باز هم سلام به یکی که شما دوستان عزیز
داستان شب زفاف من و شوهرم علی تو حجله
:دقیقاً یادمه تابستون سال ۸۸ بود یعنی چیزی حدود سیزده چهارده سال قبل آون موقع من یه دختر ۱۸ ساله بودم
داستان من و شوهر خالم توی انباری به بهونه تمیز کردن
سلام خدمت یکایک شما دوستان عزیز من سارا هستم و ۲۳ سالمه
ادامه خواندن “داستان من و شوهر خالم توی انباری به بهونه تمیز کردن”
داستان زنم و استادش به خاطر نمره
سلام و درود خدمت یکایک شما من علی هستم و ۳۵ سالمه ماجرایی که می خوام تعریف کنم در مورد دو هفته قبل هستش
داستان من و خواهرم تو ماشین
اقبال هستم و 26 سالمه تو یک خاناوده چهار نفره زندکی میکنیم منو بابا و مامن و آبجی کوچیکم که اسمش نرگس هستش
اون هم سه سال از من کوچیکتره و 23 سالشه هیچ دوم از ما هنوز ازدواج نکرده ادامه خواندن “داستان من و خواهرم تو ماشین”
داستان من و زندایی
داستان سکس خشن با زن دایی حشری ام
سلام دوستان داستانی که قراره براتون تعریف کنم کاملا واقعی و خشن هستش من میثم هستم بیست و هفت سالمه بدن ورزشکاری دارم و هفتاد کیلو و قدم هم ۱۸۵ هستش ماجرا از اونجا شروع شد که برای انتخاب رشته برای کارشناسی ارشد رفته بودم شیراز خونه دایی ام داییم هم ۴۹ سالشه و زن دایی من مهشید هم ۴۱ سالشه و از اونجایی که دایی شغلش طوریه که اکثر اوقات خونه نیست و مدام تو سفرای کاری مشغوله و تاجر هستش.