سلام به شما دوستان عزیز من مریم هستم و ۲۰ ساله
داستان پسر عمو آرش وقتی کسی خونمون نبود
سلام به آن کسی که این داستان رو میشنوه من پریسا هستم و این داستان مربوط به چندین سال پیشه
داستان من و دختر عمو فرناز
میثم هستم و 27 سالمه قدم هم173 هستش داستانی که میخوام براتون تعریف کردم در مورد دختر عموم فرناز هستش اونم سه سال از من کوچیکتره و 20 سالشه.
ماجرا از اونجا شروع شد که دختر عموم فرناز اوجده بود خونمون برای انتخاب رشته.
تو شهرمون شیراز دانشگاه قبول شده بود. ادامه خواندن “داستان من و دختر عمو فرناز”
داستان من و پسر عمو پرویز
لیلا هستم 28 سالمه داستانی که براتون تعریف میکنم واس دو هفته قبل هستش
که تازه برای کارشناسی ارشد رفته بودم تهران امتحان بدم خونه ی عموم اونجا هستش از اونجایی که من رابطم با پسر عموم پرویز زیاد خوب نبود اول سعی کردم نرم چون به خاطر یه سری اتفاقاتی که قبلا افتاده بود باهاش قهر بودم که بعد کلی فکر تصمیم گرفتم دلمو به دریا بزنم… ادامه خواندن “داستان من و پسر عمو پرویز”