داستان خواهر زادم ترلان وقتی خونشون کسی نبود

السلام و علیکم خدمت همه شما دوستان عزیز بازم اومدم با یه داستان دیگه باور کردن یا نکردن داستان با خودتون از اونجایی که من میدونم این داستان تک به تک کلماتش واقعی هستش

ادامه خواندن “داستان خواهر زادم ترلان وقتی خونشون کسی نبود”

داستان من و دایی بنیامین

کیمیا هستم و 24 سالمه قدم هم 170 میشه حدودا ماجرا از اونجا شرع شد که تصمیم گرفتم برم خونه ی دایی بنیامین.

بزارین از دایی بنیامین بگم اونم 26 سالشه من و اون از بچگی با هم بزرگ شدیم و هم بازی بودیم مثه خواهر و برادر میمونیم حتی نزدیکتر. ادامه خواندن “داستان من و دایی بنیامین”

داستان من و دایی بهزاد

سلام به همه ی شما عزیزان من فرحناز هستم و 21 سالمه داشتانی که میخوام براتون تعریف کنم.

در مورد من و دایی بهزادم هستش.اول از خودم بگم‌دانشجو هستم‌قدم هم 171 هستش دایی بهزاد هم 23 سالشه و قدش هم 180 میشه حداقل رنگ پوستشم روشن و چشماشم قهوه ای کم رنگه وزنشم حدودا 70 کیلویی میشه بدنشم کاملا ورزشکاری هستش. ادامه خواندن “داستان من و دایی بهزاد”

داستان من و خواهر زادم افسانه

علی هستم و 21 سالمه فرزند آخر خانوادده هستم خواهر بزرگم هم بچهاش هم سنای من میشه.


ماجرا از‌اونجا شروع شد که ت۱مقم گرفتم برم دیدن خواهر و خواهر زادم تو کرج زندگی میکردن. ادامه خواندن “داستان من و خواهر زادم افسانه”