یه روز، من و دوستم تصمیم گرفتیم که به خونهشون بریم. دوستم، علی، همیشه میگفت که خواهرش مهدیه خیلی باحاله و ما باید با هم آشنا بشیم. وقتی به خونهشون رسیدیم، مهدیه با یک لبخند بزرگ در رو باز کرد و گفت: “سلام! خوش اومدین!”
ما هم سلام کردیم و وارد شدیم. مهدیه گفت: “بیاید، من یه چای خوشمزه درست میکنم.” علی هم گفت: “آره، چای مهدیه همیشه عالیه!” من هم با خنده گفتم: “پس حتماً باید امتحانش کنیم!”