داستان گروهی من دوستم خواهرم خواهرش و همکلاسیم

من نازنین هستم، ۲۱ ساله و با موهای بلند قهوه‌ای و چشمان مشکی. همیشه به ماجراجویی و سفر کردن علاقه داشتم. دوستم، سارا، ۲۲ ساله و خواهرش، مریم، ۱۹ ساله، هر دو دخترانی شاد و پرانرژی هستند. همچنین همکلاسی‌ام، ستایش، ۲۲ ساله و با روحیه‌ای شوخ‌طبع و دوست‌داشتنی، همیشه در جمع ما حضور دارد. ما تصمیم گرفتیم که یک سفر گروهی به یک منطقه کوهستانی داشته باشیم و از طبیعت لذت ببریم.

ادامه خواندن “داستان گروهی من دوستم خواهرم خواهرش و همکلاسیم”

عشق من به مهدیه خواهر دوستم

یه روز، من و دوستم تصمیم گرفتیم که به خونه‌شون بریم. دوستم، علی، همیشه می‌گفت که خواهرش مهدیه خیلی باحاله و ما باید با هم آشنا بشیم. وقتی به خونه‌شون رسیدیم، مهدیه با یک لبخند بزرگ در رو باز کرد و گفت: “سلام! خوش اومدین!”

ما هم سلام کردیم و وارد شدیم. مهدیه گفت: “بیاید، من یه چای خوشمزه درست می‌کنم.” علی هم گفت: “آره، چای مهدیه همیشه عالیه!” من هم با خنده گفتم: “پس حتماً باید امتحانش کنیم!”

داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان

سلام! من میترا هستم و می‌خوام براتون داستان سوپرایز کردن پدرم، ساسان، رو تعریف کنم. همیشه دوست داشتم یه روز خاص برای پدرم بسازم و این بار تصمیم گرفتم که تولدش رو به یه شکل ویژه جشن بگیرم.

چند هفته قبل از تولدش، شروع کردم به برنامه‌ریزی. اول از همه، با مادرم صحبت کردم. گفتم: “مامان، می‌خوام برای بابا یه سوپرایز بزنم. می‌تونی کمکم کنی؟” مادرم هم خیلی خوشحال شد و گفت: “البته! چه ایده‌ای داری؟”

ادامه خواندن “داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان”