عشق من به مهدیه خواهر دوستم

یه روز، من و دوستم تصمیم گرفتیم که به خونه‌شون بریم. دوستم، علی، همیشه می‌گفت که خواهرش مهدیه خیلی باحاله و ما باید با هم آشنا بشیم. وقتی به خونه‌شون رسیدیم، مهدیه با یک لبخند بزرگ در رو باز کرد و گفت: “سلام! خوش اومدین!”

ما هم سلام کردیم و وارد شدیم. مهدیه گفت: “بیاید، من یه چای خوشمزه درست می‌کنم.” علی هم گفت: “آره، چای مهدیه همیشه عالیه!” من هم با خنده گفتم: “پس حتماً باید امتحانش کنیم!”

داستان سفر من و زنم به خونه خواهرم

داستان سکس ضربدری من زنم و خواهرم و

یه روز، من و همسرم تصمیم گرفتیم که به خانه خواهرم و شوهرش سر بزنیم. خواهرم سارا و شوهرش امیر همیشه مهمان‌نواز بودن و ما هم خیلی دوست داشتیم وقتی با هم جمع می‌شیم. وقتی به خونه‌شون رسیدیم، سارا با یک لبخند بزرگ در رو باز کرد و گفت: “سلام! خوش اومدین! چقدر دلمون براتون تنگ شده بود!”

ما هم با خوشحالی وارد شدیم و امیر هم از آشپزخانه اومد بیرون و گفت: “سلام! چه خبر؟ امروز چه برنامه‌ای داریم؟” همسرم گفت: “ما فکر کردیم که بیایم و کمی با هم وقت بگذرانیم. چه کار کنیم؟”

ادامه خواندن “داستان سفر من و زنم به خونه خواهرم”

من و خواهرم سمیرا به بهونه فیلم دیدن

یه روز گرم تابستونی، من و خواهرم سمیرا تو خونه تنها بودیم. مامان و بابامون برا خرید به بازار رفته بودند و قرار بود چند ساعتی غیبت داشته باشند. وقتی فهمیدیم که خونه خالیه، سمیرا با یک لبخند گفت: “حالا که تنها هستیم، بیایید یه کار باحال بکنیم!”

من هم با اشتیاق گفتم: “چه کار کنیم؟” سمیرا گفت: “چرا یه فیلم تماشا نکنیم؟ یا شاید یه بازی ویدیویی بکنیم؟” من هم موافقت کردم و گفتیم اول یه فیلم ببینیم.

ادامه خواندن “من و خواهرم سمیرا به بهونه فیلم دیدن”