منو خواهرم بنفشه وقتی مامان و بابا سفر بودن

من و خواهرم بنفشه، که دو سال از من کوچیک‌تره، یه روز تابستونی تصمیم گرفتیم که وقتی مامان و بابا برای سفر رفتن، یه روز فوق‌العاده رو با هم بگذرونیم. من ۱۵ سالمه و بنفشه ۱۳ سالشه. من قد بلند و لاغر هستم با موهای قهوه‌ای و چشمای سبز، در حالی که بنفشه قدش کوتاه‌تره و موهای بلوند و فر داره. پوستش هم روشن‌تر از من هست و همیشه با لبخندش همه رو جذب می‌کنه.

اون روز صبح، وقتی بیدار شدیم، تصمیم گرفتیم که به پارک نزدیک خونه‌مون بریم. پارک همیشه پر از زندگی و شلوغی بود و ما عاشق بازی کردن در اونجا بودیم. بعد از صبحانه، وسایل‌مون رو برداشتیم؛ یه توپ فوتبال، چند تا اسنک و آب‌میوه.

ادامه خواندن “منو خواهرم بنفشه وقتی مامان و بابا سفر بودن”

پدر بزرگ و نوه

من سارا هستم، دختر ۲۲ ساله با موهای بلند و قهوه‌ای و چشمان سبز. همیشه از سفر به خانه پدربزرگم لذت می‌برم. او در یک روستای کوچک و زیبا زندگی می‌کند که دور از شلوغی شهر است. هر بار که به آنجا می‌روم، احساس آرامش و شادی می‌کنم.

یک روز تابستانی، تصمیم گرفتم به خانه پدربزرگم بروم. صبح زود از خواب بیدار شدم و با اشتیاق تمام وسایلم را جمع کردم. مادرم به من گفت: “سارا، حتماً از سفر به پدربزرگت لذت می‌بری. او همیشه منتظر توست.” من هم با لبخند گفتم: “بله، خیلی دلم برایش تنگ شده!”

ادامه خواندن “پدر بزرگ و نوه”

منو عمه سارا تو حیاط خونشون

من علی هستم، یه پسر ۳۰ ساله با موهای تیره و چشمای قهوه‌ای. قد من حدود ۱۷۵ سانتی‌متره و همیشه سعی می‌کنم با لبخند به زندگی نگاه کنم. عمه‌ام سارا، که حدود ۴۵ سالشه، همیشه برام مثل یک دوست و مشاور بوده. او موهای بلوند و چشمای آبی داره و همیشه با انرژی و مثبت‌اندیشی به زندگی نگاه می‌کنه.

یک روز تابستونی، تصمیم گرفتم به خانه عمه سارا برم. حیاط خونشون همیشه برام یادآور خاطرات خوب بچگی‌ام بود. وقتی به حیاط رسیدم، عمه سارا در حال آب دادن به گل‌ها بود. با دیدن من، لبخند بزرگی زد و گفت: “سلام علی! خوش اومدی! چقدر خوشحالم که اومدی.”

ادامه خواندن “منو عمه سارا تو حیاط خونشون”