من آیدا هستم، دختر ۲۵ سالهای با موهای بلند و قهوهای و چشمان سبز. همیشه آدمی کنجکاو و پرانرژی بودم و دوست داشتم از هر فرصتی برای یادگیری و تجربههای جدید استفاده کنم. دایی رضا، دایی من، مردی ۴۵ ساله با موهای خاکستری و چهرهای مهربان و خندهرو است. او همیشه برای من یک الگو بوده و از تجربیاتش در زندگی برایم داستانهای جالبی تعریف میکند.

یک روز تصمیم گرفتم که به یک سفر کوتاه بروم و دایی رضا هم به من پیشنهاد داد که به یک هتل زیبا در شهر نزدیک برویم. او گفت: “آیدا، این هتل خیلی زیباست و امکانات خوبی داره. میتونی از این سفر استفاده کنی و کمی استراحت کنی.”


