منو خواهرم بنفشه وقتی مامان و بابا سفر بودن

من و خواهرم بنفشه، که دو سال از من کوچیک‌تره، یه روز تابستونی تصمیم گرفتیم که وقتی مامان و بابا برای سفر رفتن، یه روز فوق‌العاده رو با هم بگذرونیم. من ۱۵ سالمه و بنفشه ۱۳ سالشه. من قد بلند و لاغر هستم با موهای قهوه‌ای و چشمای سبز، در حالی که بنفشه قدش کوتاه‌تره و موهای بلوند و فر داره. پوستش هم روشن‌تر از من هست و همیشه با لبخندش همه رو جذب می‌کنه.

اون روز صبح، وقتی بیدار شدیم، تصمیم گرفتیم که به پارک نزدیک خونه‌مون بریم. پارک همیشه پر از زندگی و شلوغی بود و ما عاشق بازی کردن در اونجا بودیم. بعد از صبحانه، وسایل‌مون رو برداشتیم؛ یه توپ فوتبال، چند تا اسنک و آب‌میوه.

ادامه خواندن “منو خواهرم بنفشه وقتی مامان و بابا سفر بودن”

رفتنم به مطب دکتر زیبایی برای عمل سینه

من یه دختر ۲۵ ساله‌ام، قد متوسطی دارم و پوست روشنی. همیشه به زیبایی و ظاهر خودم اهمیت می‌دادم. شغلم هم در زمینه طراحی گرافیکه و به خاطر کارم، همیشه با رنگ‌ها و زیبایی‌ها سر و کار دارم. اما یه مدت بود که حس می‌کردم به یه تغییر نیاز دارم. به همین خاطر تصمیم گرفتم برم مطب دکتر زیبایی.

روزی که قرار بود برم مطب، خیلی هیجان‌زده بودم. صبح زود از خواب بیدار شدم و با دقت آرایش کردم. وقتی به مطب رسیدم، یه ساختمان شیک و مدرن بود. در ورودی رو باز کردم و وارد شدم. بوی ملایم عطر و لوازم آرایشی توی فضا پیچیده بود.

ادامه خواندن “رفتنم به مطب دکتر زیبایی برای عمل سینه”

پدر بزرگ و نوه

من سارا هستم، دختر ۲۲ ساله با موهای بلند و قهوه‌ای و چشمان سبز. همیشه از سفر به خانه پدربزرگم لذت می‌برم. او در یک روستای کوچک و زیبا زندگی می‌کند که دور از شلوغی شهر است. هر بار که به آنجا می‌روم، احساس آرامش و شادی می‌کنم.

یک روز تابستانی، تصمیم گرفتم به خانه پدربزرگم بروم. صبح زود از خواب بیدار شدم و با اشتیاق تمام وسایلم را جمع کردم. مادرم به من گفت: “سارا، حتماً از سفر به پدربزرگت لذت می‌بری. او همیشه منتظر توست.” من هم با لبخند گفتم: “بله، خیلی دلم برایش تنگ شده!”

ادامه خواندن “پدر بزرگ و نوه”