داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان

سلام! من میترا هستم و می‌خوام براتون داستان سوپرایز کردن پدرم، ساسان، رو تعریف کنم. همیشه دوست داشتم یه روز خاص برای پدرم بسازم و این بار تصمیم گرفتم که تولدش رو به یه شکل ویژه جشن بگیرم.

چند هفته قبل از تولدش، شروع کردم به برنامه‌ریزی. اول از همه، با مادرم صحبت کردم. گفتم: “مامان، می‌خوام برای بابا یه سوپرایز بزنم. می‌تونی کمکم کنی؟” مادرم هم خیلی خوشحال شد و گفت: “البته! چه ایده‌ای داری؟”

ادامه خواندن “داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان”

داستان عشق من به خرم بامداد

سلام! من مهران هستم و می‌خوام براتون داستان عشق عمیق و خاصی که به خر خودم دارم رو تعریف کنم. شاید بگید که عشق به خر چطور ممکنه، اما برای من این عشق خیلی واقعی و عمیقه.

از بچگی همیشه توی روستا بزرگ شدم و خرها جزو زندگی ما بودن. وقتی که بچه بودم، پدرم یه خر به نام “بامداد” خرید. بامداد خیلی خاص بود. وقتی اولین بار دیدمش، با اون گوش‌های بزرگ و چشم‌های مهربونش، قلبم رو برد. از همون روز تصمیم گرفتم که بهترین دوستش بشم.

داستان دوستی من و پسر افغانی

سلام! من بهنام هستم و می‌خوام براتون از دوستی‌ام با صهیب بگم. صهیب یه پسر افغانیه که چند سال پیش به محله‌ی ما اومد. اولش که اومد، من خیلی کنجکاو بودم که ببینم چه جوریه. چون همیشه از بچگی با بچه‌های ایرانی بزرگ شده بودم و هیچ وقت با کسی از افغانستان دوست نشده بودم.