من و دخترم مهسا

یه روز زیبا و آفتابی، من و دخترم مهسا تصمیم گرفتیم که خوانه رو مرتب کنیم و کمی به کارهای خانه رسیدگی کنیم. مهسا ۱۶ ساله بود و به تازگی به دوران نوجوانی وارد شده بود. قدش حدود ۱۷۰ سانتی‌متر بود و موهای قهوه‌ای تیره‌اش همیشه به زیبایی حالت داده شده بود. چشمانش درخشان و سبز بود و همیشه با لبخندش می‌توانست هر کسی را شاد کند.

ادامه خواندن “من و دخترم مهسا”

داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان

سلام! من میترا هستم و می‌خوام براتون داستان سوپرایز کردن پدرم، ساسان، رو تعریف کنم. همیشه دوست داشتم یه روز خاص برای پدرم بسازم و این بار تصمیم گرفتم که تولدش رو به یه شکل ویژه جشن بگیرم.

چند هفته قبل از تولدش، شروع کردم به برنامه‌ریزی. اول از همه، با مادرم صحبت کردم. گفتم: “مامان، می‌خوام برای بابا یه سوپرایز بزنم. می‌تونی کمکم کنی؟” مادرم هم خیلی خوشحال شد و گفت: “البته! چه ایده‌ای داری؟”

ادامه خواندن “داستان سوپرایز کردن پدرم ساسان”