من علی هستم، یه پسر ۳۰ ساله با موهای تیره و چشمای قهوهای. قد من حدود ۱۷۵ سانتیمتره و همیشه سعی میکنم با لبخند به زندگی نگاه کنم. عمهام سارا، که حدود ۴۵ سالشه، همیشه برام مثل یک دوست و مشاور بوده. او موهای بلوند و چشمای آبی داره و همیشه با انرژی و مثبتاندیشی به زندگی نگاه میکنه.

یک روز تابستونی، تصمیم گرفتم به خانه عمه سارا برم. حیاط خونشون همیشه برام یادآور خاطرات خوب بچگیام بود. وقتی به حیاط رسیدم، عمه سارا در حال آب دادن به گلها بود. با دیدن من، لبخند بزرگی زد و گفت: “سلام علی! خوش اومدی! چقدر خوشحالم که اومدی.”

