من و معلم خصوصی وقتی کسی خونه نبود

یک روز بعدازظهر، وقتی که همه اعضای خانواده‌ام به دلایلی از خانه بیرون رفته بودند، من در خانه تنها بودم. به خاطر امتحانات نزدیک، تصمیم گرفتم که از معلم خصوصی‌ام، سارا، بخواهم که بیاید و به من در درس‌ها کمک کند. سارا معلمی جوان و باهوش بود که همیشه به من انگیزه می‌داد و روش تدریسش بسیار جذاب بود.

سارا به خانه ما آمد و بعد از سلام و احوالپرسی، به سمت اتاقم رفتیم. او با لبخند گفت: “خب، امروز می‌خواهیم روی چه موضوعی کار کنیم؟” من کمی عصبی بودم، اما در عین حال خوشحال که او اینجا بود. گفتم: “می‌خواهم روی ریاضی کار کنیم، اما اگر وقت داشتیم، می‌توانیم درباره ادبیات هم صحبت کنیم.”

ما شروع به درس خواندن کردیم و سارا با صبر و حوصله به من توضیح می‌داد. در حین درس، متوجه شدم که چقدر به او علاقه‌مند شده‌ام. او نه تنها معلم خوبی بود، بلکه شخصیتش هم بسیار جذاب و دوست‌داشتنی بود. هر بار که به چشمانش نگاه می‌کردم، قلبم تندتر می‌زد.

بعد از مدتی، وقتی که درس‌هایمان تمام شد، سارا گفت: “خیلی خوب کار کردی! حالا می‌توانیم کمی استراحت کنیم.” من هم با خوشحالی گفتم: “بله، خیلی خوب است!”

ما به سمت آشپزخانه رفتیم و من برای او چای درست کردم. در حین نوشیدن چای، درباره زندگی و علایق‌مان صحبت کردیم. سارا از سفرهایش و تجربیاتش می‌گفت و من هم از آرزوهایم و اینکه چطور می‌خواهم در آینده موفق شوم.

در آن لحظه، احساس کردم که بین ما یک ارتباط خاصی شکل گرفته است. سارا با لبخند به من نگاه کرد و گفت: “تو واقعاً استعداد خوبی داری و می‌توانی به هر چیزی که می‌خواهی برسی.” این جمله او به من اعتماد به نفس بیشتری داد.

ناگهان، در حین صحبت، متوجه شدم که کسی در خانه نیست و این فرصت خوبی است که احساساتم را با او در میان بگذارم. با کمی تردید، گفتم: “سارا، می‌خواستم بگویم که از وقتی تو را شناختم، احساسات عجیبی نسبت به تو دارم. تو برای من خیلی خاص هستی.”

سارا کمی متعجب شد، اما بعد از چند لحظه گفت: “من هم همینطور احساس می‌کنم. تو همیشه به من انرژی مثبت می‌دهی و من از بودن با تو لذت می‌برم.” این جمله او قلبم را گرم کرد و فهمیدم که او هم به من علاقه‌مند است.

از آن روز به بعد، ما بیشتر با هم وقت می‌گذرانیدیم. سارا بعد از کلاس‌هایمان با من بیرون می‌آمد و ما به کافه‌ها و پارک‌ها می‌رفتیم. هر لحظه‌ای که با هم بودیم، برایمان ارزشمند بود و عشق‌مان روز به روز عمیق‌تر می‌شد.

این داستان عشق ما بود، داستانی که از یک جلسه درس خصوصی شروع شد و به یک رابطه زیبا و معنادار تبدیل شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *