من و دوستم ندا تو پارک

یک روز آفتابی و دل‌انگیز، من و ندا تصمیم گرفتیم که به پارک برویم. ندا همیشه یکی از بهترین دوستانم بود و ما از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. او با موهای قهوه‌ای و چشمان درخشانش همیشه انرژی مثبت را به اطرافش منتقل می‌کرد.

وقتی به پارک رسیدیم، بوی گل‌های رنگارنگ و صدای پرندگان در هوا پیچیده بود. ندا با خوشحالی گفت: “چقدر اینجا زیباست! بیایید یک دوری بزنیم و بعد روی چمن‌ها دراز بکشیم.”

ما شروع به قدم زدن کردیم و درباره همه چیز صحبت کردیم. از درس‌ها و برنامه‌های آینده‌مان گرفته تا رویاها و آرزوهایمان. ندا همیشه به من انگیزه می‌داد و من هم سعی می‌کردم او را تشویق کنم.

بعد از کمی قدم زدن، به یک نقطه دنج در پارک رسیدیم. چمن‌ها نرم و سبز بودند و سایه درختان به ما آرامش می‌داد. ندا گفت: “بیایید اینجا دراز بکشیم و به آسمان نگاه کنیم.” ما دراز کشیدیم و به ابرها نگاه کردیم. ندا گفت: “می‌دونی، من همیشه دوست داشتم که یک روز به دور دنیا سفر کنم و همه جا رو ببینم.”

من با لبخند گفتم: “من هم همینطور! فکر می‌کنم سفر کردن بهترین راه برای یادگیری و تجربه کردن چیزهای جدید است.” در آن لحظه، احساس کردم که ما نه تنها دوستان خوبی هستیم، بلکه به همدیگر انگیزه می‌دهیم تا به آرزوهایمان برسیم.

بعد از مدتی، ندا به من گفت: “می‌دونی، من همیشه به تو به عنوان یک خواهر نگاه می‌کنم. تو همیشه در کنارم هستی و من از این بابت خیلی خوشحالم.” این جمله او قلبم را گرم کرد و من هم گفتم: “من هم همینطور! تو بهترین دوستی هستی که می‌توانم داشته باشم.”

سپس تصمیم گرفتیم که یک عکس سلفی بگیریم تا این لحظه را ثبت کنیم. ندا با گوشی‌اش عکس گرفت و گفت: “این عکس رو باید همیشه نگه داریم تا یادآوری کنیم که چقدر خوشحال بودیم.”

بعد از چند ساعت در پارک، ما به سمت کافه‌ای نزدیک رفتیم تا کمی نوشیدنی بخوریم. در کافه، ما درباره برنامه‌های آینده‌مان صحبت کردیم و ندا گفت: “فکر می‌کنم باید یک سفر به دریا داشته باشیم. چقدر خوب می‌شود که کنار دریا باشیم و از آفتاب لذت ببریم!”

من هم با اشتیاق گفتم: “بله! این ایده عالیه! بیایید برنامه‌ریزی کنیم و یک سفر به دریا داشته باشیم.”

این روز به یاد ماندنی نه تنها به ما نزدیک‌تر کرد، بلکه به ما یادآوری کرد که دوستی واقعی چقدر ارزشمند است. ما هر دو تصمیم گرفتیم که همیشه در کنار هم باشیم و از یکدیگر حمایت کنیم، چه در روزهای خوب و چه در روزهای سخت.

از آن روز به بعد، ما بیشتر وقت‌مان را با هم می‌گذرانیدیم و هر لحظه‌ای که با هم بودیم، برایمان ارزشمند بود. این داستان دوستی ما بود، داستانی پر از عشق، حمایت و آرزوهای مشترک.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *