یک روز، وقتی به خانه خالهام رفتیم، فرشته و من تصمیم گرفتیم که به باغ بزرگ خاله برویم. باغ پر از گلهای رنگارنگ و درختان میوه بود. ما در زیر سایه درختان نشسته بودیم و به پرندگان که در آسمان پرواز میکردند، نگاه میکردیم. فرشته با صدای شیرینش گفت: “چقدر اینجا زیباست! دوست دارم همیشه اینجا باشیم.”
من هم با لبخند گفتم: “بله، اینجا بهترین جا برای فرار از همه چیز است.” در آن لحظه، احساس عجیبی در دلم به وجود آمد. نمیدانستم چرا، اما قلبم تندتر میزد. شاید به خاطر این بود که فرشته همیشه برای من خاص بود.
روزها گذشت و ما بیشتر وقتمان را با هم میگذرانیدیم. هر بار که با هم بودیم، احساس میکردم که چیزی در دل من تغییر کرده است. من به فرشته علاقهمند شده بودم، اما نمیدانستم چطور باید این احساس را به او بگویم.
یک روز، تصمیم گرفتم که احساساتم را با او در میان بگذارم. به او گفتم: “فرشته، میدونی که ما از بچگی با هم هستیم و همیشه بهترین دوستان بودیم؟” او با لبخند گفت: “بله، من هم اینو میدونم. تو همیشه برام مثل یک برادر بودی.”
این جمله کمی دلم را شکست، اما من ادامه دادم: “اما من احساس میکنم که بیشتر از یک دوست به تو علاقهمندم.” فرشته کمی متعجب شد و گفت: “واقعا؟ من هم احساساتی نسبت به تو دارم، اما نمیدانستم که تو هم همینطور فکر میکنی.”
از آن روز به بعد، رابطه ما تغییر کرد. ما بیشتر وقتمان را با هم میگذرانیدیم و به مکانهای مختلف میرفتیم. یک روز تصمیم گرفتیم که به یک پارک نزدیک برویم. در آنجا، ما روی یک نیمکت نشسته بودیم و به درختان و گلها نگاه میکردیم. فرشته گفت: “چقدر خوب است که اینجا هستیم. احساس میکنم که همه چیز در این لحظه کامل است.”
من به او نگاه کردم و گفتم: “بله، من هم همین احساس را دارم.” در آن لحظه، دستش را گرفتم و به او گفتم: “فرشته، تو برای من خیلی مهمی و دوست دارم که همیشه در کنارم باشی.”
او با چشمان درخشانش به من نگاه کرد و گفت: “من هم همینطور. تو بهترین دوستی هستی که میتوانم داشته باشم.”
از آن روز به بعد، ما به یکدیگر نزدیکتر شدیم و عشقمان روز به روز عمیقتر شد. ما با هم به سفرهای کوچک میرفتیم، فیلم میدیدیم و در مورد آرزوها و رویاهایمان صحبت میکردیم. هر لحظهای که با هم بودیم، برایم ارزشمند بود.
با گذشت زمان، ما تصمیم گرفتیم که این عشق را جدیتر کنیم و به خانوادههایمان بگوییم. وقتی این موضوع را با خانوادههایمان در میان گذاشتیم، آنها هم از این رابطه خوشحال شدند و ما را حمایت کردند.
عشق من و فرشته نه تنها یک رابطه عاشقانه، بلکه دوستی عمیق و پایدار بود. ما یاد گرفتیم که در کنار هم باشیم و از یکدیگر حمایت کنیم. این داستان عشق ما بود، داستانی که از دوستی شروع شد و به یک عشق زیبا تبدیل شد.