داستان سکس ضربدری من زنم و خواهرم و
یه روز، من و همسرم تصمیم گرفتیم که به خانه خواهرم و شوهرش سر بزنیم. خواهرم سارا و شوهرش امیر همیشه مهماننواز بودن و ما هم خیلی دوست داشتیم وقتی با هم جمع میشیم. وقتی به خونهشون رسیدیم، سارا با یک لبخند بزرگ در رو باز کرد و گفت: “سلام! خوش اومدین! چقدر دلمون براتون تنگ شده بود!”
ما هم با خوشحالی وارد شدیم و امیر هم از آشپزخانه اومد بیرون و گفت: “سلام! چه خبر؟ امروز چه برنامهای داریم؟” همسرم گفت: “ما فکر کردیم که بیایم و کمی با هم وقت بگذرانیم. چه کار کنیم؟”
سارا گفت: “من یه دسر خوشمزه درست کردم. بیایید اول دسر رو بخوریم و بعدش تصمیم میگیریم چه کار کنیم.” ما هم موافقت کردیم و به سمت میز رفتیم. سارا دسر رو آورد و وقتی دیدیم چقدر زیبا و خوشمزه به نظر میرسه، همهمون با اشتیاق شروع به خوردن کردیم.
در حین خوردن دسر، امیر گفت: “یادته وقتی بچه بودیم، همیشه با هم بازی میکردیم؟” من هم با خنده گفتم: “آره! و چقدر روزهای خوبی داشتیم.” سارا هم گفت: “حالا که بزرگ شدیم، باید بیشتر از این لحظهها لذت ببریم.”
بعد از دسر، سارا پیشنهاد داد که یک بازی گروهی انجام بدیم. او گفت: “چرا یک بازی کارتی نکنیم؟” ما هم با کمال میل قبول کردیم و به سمت اتاق نشیمن رفتیم. سارا و امیر بازی رو توضیح دادن و ما هم شروع کردیم.
در حین بازی، همهمون خیلی خوشحال بودیم و هر بار که یکی از ما برنده میشد، بقیه با شوخی و خنده تشویقش میکردن. همسرم هم به شوخی گفت: “من باید برنده بشم، چون من تنها زن این جمع هستم!” همهمون خندیدیم و بازی ادامه پیدا کرد.
بعد از چند دور بازی، سارا گفت: “حالا که اینقدر خوب با هم بازی کردیم، بیایید یک فیلم هم تماشا کنیم.” ما هم موافقت کردیم و سارا فیلمی رو انتخاب کرد که همهمون دوست داشتیم. وقتی فیلم شروع شد، همهمون روی مبل نشسته بودیم و به تماشای فیلم پرداختیم.
در حین تماشای فیلم، امیر به شوخی گفت: “من فکر میکنم که من باید نقش اول رو بازی میکردم!” و همهمون به خنده افتادیم. همسرم هم گفت: “آره، تو باید قهرمان داستان میبودید!” و اینطور بود که فیلم تماشا کردن به یک جلسه خندهدار تبدیل شد.
بعد از پایان فیلم، سارا گفت: “چقدر خوب بود! باید این کار رو بیشتر انجام بدیم.” من هم گفتم: “دقیقاً! این لحظهها خیلی ارزشمندند.” امیر هم گفت: “ما باید هر ماه یک شب رو به این کار اختصاص بدیم.”
در نهایت، ما تصمیم گرفتیم که هر ماه یک شب رو به دور هم جمع شدن و انجام فعالیتهای مختلف اختصاص بدیم. این روز به ما یاد داد که چقدر مهمه که با خانواده و دوستان وقت بگذرانیم و از لحظهها لذت ببریم.
وقتی که به خانه برگشتیم، من و همسرم به این فکر کردیم که چقدر خوب بود که با سارا و امیر وقت گذراندیم و چقدر این لحظهها برای ما ارزشمند بود. و از آن روز به بعد، ما هر ماه یک شب رو به دور هم جمع شدن و ساختن خاطرات جدید اختصاص دادیم.