همکار مرد

دوستان عزیز داستانی که میخوام براتون تعریف کنم در مورد همکارم هستش

همکار من من دوسال میشه که ازدواج کردم با شوهرم رضا فکر می کنید وارد کجاش نشدم و همکارم بود و با همین امکانات ازدواج کردم این همین هم کارم شاعر آینده بود باور نمی کردم فکر میکردم اون داره الکی میگه فقط ازدواج با من نداره دیگه تصمیم گرفتم بیشتر در موردش فهم بیشتر با شما آشنا شدم احساس کردم بیشتر دارم عاشقت میشم و همین هم باعث شده بود که تصمیم گرفتم در مورد آن تحقیق کنند آدرس گرفته بودم چند تا از دوستان توی شناختن را از آشنا ماشین گرفته همین گفتن خانواده هاشون خانواده نمونه هستش هم از لحاظ کمالات جمالات معنوی مادی معنوی و همین باعث شده بود که من بیشتر از این از اون خوشم میاد ولی بازم باور نکرده بودم که اون خوابم نمیاد ازش استفاده شده باشه که هنوز باورم نشده بود تو چشام نگاه کرد و گفت شاید فکر می کنم پس فردا می خوام با خانم خدمت برسم میگه منم به خانواده چیزی نگفتم ولی بهش گفتم شاید یه پسره اومد خواستگاری خانواده هم جدی گرفته و خودش را آماده کرده بودم در زدن وقتی درو باز کردم دیدم بله راست می گه آقا رضا مرده بود با یه دسته گل شیرینی خیلی خوشگل شده بود واقعا خوشگل شده بود که تا آخر داستان من ریخته طراحی کردیم تا یه داستان دیگه شما رو به خدا می سپارم و به تو جان من

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *