سلام به شما دوست عزیزم داستانی که می خوام بگم در مورد شوهردوستم هستش
شوهر دوستم یکی از کسانی بود که توی بچگی میشناختمش قبلاً همسایمون اول نمی دونستم وقتیکه دوستم من باهاش نکرد وقتی که از خودشون رو گرفت از جایی که به دنیا اومدی �کار وارا موفقیت های زندگی داشت هزینه صحبت میکرد این باعث شده بود که من بیشتر پیگیر بشم کجا زندگی کرده وقتی که گفتم جوک گفتن منم خونه مامان بابام هستش و خودم هم در همین جا زندگی می کنم کی گفته یه دختر تو اسم ترانه گفت اسم علی گفتم اون دختر من بودم دقیقا خونت کجا بود وقتی برای توضیحات فهمیدم ساختمونه روی ما بود وقتی که ما بچه ها هم از اینجا رفته بودند از خاطراتی تو ذهنم مونده بود ولی یادمه موقعی که می رفتیم توی پارک محله ای و هم هر از گاهی میدیدم پسر خیلی سر به زیر بود با کسی نداشت و کسی هم جرات نمیکردیم اذیت کنه پس از پایان جنگ در میان بود با بچه های دیگه حریف نداشت حتی بچههایی که چند سال از من بزرگتر بودند هم ازش حساب میآوردند خوزستان زیرنویس داستان جالب داستان دیگه شماره خداوند وقتی که دوست من فهمیدم او قبلاً تو بچگی از هم �دیگر را میشناختیم فکر کنم بهش این چیزا رو بهم معرفی کرده بود وقتی که هم شک کرده بودم که شاید بچگی هم هستیم باید بیشتر حسودی شده بود دیدم هرچی دوستم زنگ میزنم جواب نمیده و برای همین هم باعث شده بود که کمرنگ تر باشه که یه روز دیدم همسرم بهم زنگ زدی به تو گفتم شما را از کجا پیدا کردی گفت از مخاطبین دوستان و گفت تاکنون مسدود کرده از مخاطبین از واتساپ و تلگرام از هر جا که فکر شد از اپلیکیشنهایی که نصب کرده باشید آن نصب کرده و توپراک کرده گفتم یا خدا مگه چی شده گفتم من میخواستم واسه همین بهش زنگ بزنم گفتم چی شده با هم صحبت کرده و به این نتیجه رسیدیم که احتمالا فکر میکنه من برای رقیب هستند و خندید و گفت دختر خورد سال